درس دویست وبنجا ه و ششم تا دویست وشصت وپنجم:
علوم لدنیه متنوعه حضرت امام صادق( ع)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرينَ
وَ لَعْنةُ اللهِ عَلَي أعْدَائِهمْ أجْمَعِينَ مِنَ الا´نَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ العظيم.
قَالَ اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكريمِ:
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَيَخْرُجُ إلاَّ نَكِداً كَذ'لِكَ نُصَرِّفُ الاْ´يَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ[1]:
«و زمين پاكيزه و نيكو بنياد، گياهش با اذن پروردگارش بيرون آيد، و زمين آلوده و بدنهاد گياهش بيرون نميآيد مگر اندكي. (اي پيغمبر) ما اين طور آيات خود را گوناگون و مختلف ميگردانيم براي گروهي كه سپاس ما را بجاي ميآورند».
و قبل از اين آيه چنين فرموده است:
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّي إذَا أقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَي لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ:
«و اوست آن كس كه بادها را پيشاپيش رحمت خود با بشارت گسيل ميدارد، تا هنگامي كه أبرهاي سنگين آبدار را بر روي خود بكشند و بردارند آنگاه ما آن ابر را روانه ميسازيم به سوي زمين مرده (بدون نبات و روئيدني) پس از آن ابر آب را فرود ميآوريم تا از آن آب، از جميع ثمرات و فوائد (از آن زمين بيحاصل) بيرون آوريم. (اي پيامبر) به همين طريق ما مردگان را (از ميان قبرها و زمين) بيرون ميكشيم به اميد آنكه شما مردم متذكّر گرديده آيات خدا را ادراك كنيد، و از احياء زمين پس از مرگش احياء مردگان پس از موتشان را نتيجهگيري نمائيد.»
بازگشت به فهرست
تفسير علامة طباطبائي از آية: و البلِد الطيِّب
علاّمه آية الله طباطبائي - أعلي الله درجته - در تفسير اين آيات فرمودهاند:
در كلام خداي تعالي: «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ» تا آخر آيه دلالت است براي بيان ربوبيّت خداوند از جهت عود و بازگشت، همان طور كه در كلام خداي تعالي: «إنَّ رَبَّكُمُ اللهُ»[2] تا آخر آيه بيان ربوبيّت او بود از جهت ابتدا و آغاز خلقت. و كلام او بُشْراً اصلش بُشُر با دو ضمّه است جميع بشير مانند نُذُر كه جمع نذير ميباشد. و مراد از رحمت او باران است. و مراد از كلام او: «بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ» يعني پيش از نزول باران. و در آن استعارة تخييليّه است به تشبيه كردن باران به انسان غائبي كه اهل و عيال او انتظار قدومش را دارند، و او ميآيد و در برابرش بشيري است كه به قدومش بشارت ميدهد.
و معني إقْلال حمل است، و سَحَاب و سَحَابَة، غَمَام و غَمامَه است مانند تَمْر و تَمْرَة. و سنگين بودن ابر به اعتبار حمل آب سنگين است. و «لِبَلَدِ مَيِّتٍ» يعني بهجهت بلد ميّت يا به سوي بلد ميّت. و بقيّة فقرات آيه ظاهر است (و نيازي به تفسير ندارد).
و مَساق اين آيه استدلال است از زنده شدن زمين بر جواز زنده شدن مردگان، زيرا هر دو مسأله از نوع واحد ميباشد. وَ حُكْمُ الامْثَالِ فِي مَايَجُوزُ وَ مَا لاَيَجُوزُ وَاحِدٌ »[3]. به علّت آنكه زنده شدن كساني كه مرگ بر آنان عارض شده است عبارت از نوپديد آوردن چيزي كه از اصلش منعدم و نابود شده است نميباشد، چون نفوسشان و أرواحشان باقي و محفوظ است و اگر چه أبدانشان تغيير كرده است، همچنان كه نباتات هم در زمستان آنچه در ظاهر زمين دارند تغيير ميكند، اما اصل آنها كه روح زندة نباتي است، و از نشو و نما باز ايستاده است باقي ميماند، و پس از آن در بهار، حيات فعّاله و روح نشو و نما بدان بازگشت مينمايد.
همينطور خداوند مردگان را بيرون ميآورد. بنابراين احياء مردگان در حشر كُلِّي در روز قيامت و بعث نيست مگر مثل احياء زمين مرده در بعث جزئي آن كه پس از هر سال عود ميكند.
و از براي اين گفتار ما تتمّهاي است كه انشاءالله تعالي در جاي دگر از آن بحث خواهد شد.
و در كلام خداي تعالي: وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ تا آخر آيه «نَكِد» به معني قليل است. و آيه از لحاظ نظر به مُفاد خودش مانند مَثَل عامّي است كه زده شده است براي ترتّب اعمال صالحه و آثار حسنه بر ذوات طيّبة كريمه، همانند خلاف آن بر ذوات خبيثة كريهه به همان گونه كه در كلام خداوند گذشت: كَمَا بَدأَكُمْ تَعُودُونَ[4].
وليكن اگر آن را با آية سابقه ضميمه نمائيم نتيجه ميدهد كه: مردم اگر چه در قبول رحمت متفاوت هستند، امّا تفاوت از ناحية ايشان است، و رحمت إلهيّه بهطور عموم و اطلاق همه را فرا گرفته است.
حضرت علاّمه در بحث روائي ذكر نمودهاند:
و در «كافي» با اسناد خود از مُيسر از حضرت امام ابوجعفر محمّد الباقر علیه السلام روايت است كه: من از امام از تفسير اين قول خدا عزّوجلّ سوال كردم: وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الارْضِ بَعْدَ إصْلاَحِهَا[5] «و در زمين پس از آباداني و اصلاحش فساد و تباهي مكنيد.» حضرت فرمود: يَا مَيْسَرُ إنَّ الارْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأحْيَاهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ بَنَبِيِّهِ، وَ لاَتُفْسِدُوا فِي الارْضِ بَعْدَ إصْلاَحِهَا.
«اي ميسر! حَقّاً و تحقيقاً زمين فاسد بود، پس خداي عزّوجلّ آن را به پيامبرش زنده گردانيد، و شما اين زمين را بعد از اصلاحش به فساد نياوريد»
و اين حديث را عيّاشي در تفسيرش از ميسر از امام ابوعبدالله علیه السلام روايت نموده است.
و در تفسير «الدُّرُّ المَنْثور»، آورده است كه: احمد و بخاري و مسلم و نَسائي از ابوموسي تخريج حديث كردهاند كه او گفت: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
مَثَلُ مَا بَعَثَنِيَ اللهُ بِهِ مِنَ الْهُدَي وَالْعِلْمِ كَمَثَلِ الْغَيْثِ الْكَثِيرِ أصَابَ أرْضاً فَكَانَتْ مِنْهَا بَقِيَّةٌ فَبَلَّتِ الْمَاءَ فَأنْبَتَتِ الْكَلاَءَ وَالْعُشْبَ الْكَثِيرَ. وَ كَانَتْ مِنْهَا أجَادِبُ أمْسَكَتِ الْمَاءَ فَنَفَعَ اللهُ بِهَا النَّاسَ فَشَرِبُوا وَ سَقَوْا وَ زَرَعُوا.
وَ أصَابَ مِنْهَا طَائفَةً اُخْرَي إنَّمَا هِيَ قِيعَانٌ لاَتُمْسِكُ مَاءً وَ لاَ تُنْبِتُ كَلاءً. فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقِهَ فِي دِينِ اللهِ وَ نَفَعَهُ مَا بَعَثَنِي اللهُ بِهِ فَعَلِمَ وَ عَلَّمَ؛ وَ مَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأساً وَ لَمْيَقْبَلْ هُدَي اللهِ الَّذِي اُرْسِلْتُ بِهِ.[6]
«مثال هدايت و علمي كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانيده است مثال باران بسياري ميباشد كه به زمين ميرسد. مقداري از آن زمين داراي رشد و قوّت و استعداد است پس آب را در خود و با خود ممزوج ميكند، و گياهان و علف فراوان ميروياند. و مقداري از آن زمين، زمين خشك و سخت است، آب را بر روي خود نگه ميدارد و بنابراين خداوند به واسطة آن زمين به مردم منفعت ميرساند. مردم از آب جمع شدة بر روي زمين ميآشامند، و آب ميدهند، و زراعت مينمايند.
و آن باران به قسمتي از زمينهاي ديگر اصابت ميكند كه زمين رِخْوه و سست و بدون استعداد يعني لميزرع ميباشند. اين زمينها نه آب را بر روي خود حفظ مينمايند و نه گياهي ميرويانند. و اين مثل مثال كسي است كه در دين خدا تفقّه كند و آنچه كه خداوند مرا به آن مبعوث گردانيده است به وي نفع بخشد پس خودش بداند و از علمش به ديگران تعليم كند. و مثال كسي است كه أصلاً از آن علم و هدايت من رفعتي در خود به وجود نياورده و از هدايت خداوندي كه خدا مرا بدان ارسال فرموده است چيزي را نپذيرفته باشد.»
باري تفسير بَلَد طَيِّب به علم و هدايت پيامبر و امام، و تفسير اصلاح زمين بعد از آمدن رسول و امام و امثال اينها از معاني تأويليّة آيات مباركات نميباشد، بلكه مفاد عمل به ظهور و بيان معاني ظاهريّة قرآن كريم است. زيرا معني زمين پاك و مستعد، و مفاد افساد در زمين پس از اصلاح آن همان معنائي ميباشد كه در بَدْو امر دستگير انسان ميشود و به ذهن تبادر مييابد، و نيازي به كشاندن معني ظاهر به باطن استخراج تأويل نيست.
وجود أئمّة طاهرين - سلام الله عليهم أجمعين - سرزمين پهناور و گستردة علم و عقل و درايت و فطانت و هدايت ميباشد كه پيوسته از آن نبات نيكو و حَسَن ميرويد و عالم را به ثمرات شيرين و آبدار و پرخاصيّت، و فواكه ذيقيمت و أدويه و عقاقير معالجة امراض و رفع علل و اسقام، مشحون و سرشار ميگرداند. و از مخالفان و معاندان بهرهاي به عالم بشريّت و جامعة انسانيّت نميرسد مگر مقدار اندكي. زيرا امامان معصومين داراي هَوي و شخصيّت و حسّ دعوت به نفس و خودطلبي و خودمحوري نيستند. آنچه دارند از نفس پاك و بيآلايش و متّصل به عالم نور و تجرّد و عرفان خداوندي و توحيد ربوبي تراوش مينمايد. و معلوم است كه: از نور، تاريكي نتراود و از پاك، زشت نزايد و از طَيِّب، خبيث بيرون نيايد. يعني از خدا و مأموران درگاه خدا و مُصفَّيان به اخلاص خدائي جز علم حقيقي و لَدُنّي و جاوداني و ثابت و اصيل به عالم خارج سرايت نميكند.
بازگشت به فهرست
امام صادق علیه السلام نمونة بارز بلد طيّب
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از آن يگانه نباتي است كه در زمين طيّب توحيد روئيده است و آثار علمي و هدايتي وي نه تنها براي شيعه بلكه براي نسل آدميّت، و نه تنها براي مدينة منوّره بلكه براي سراسر گيتي، و نه تنها براي زماني و قرني و قروني بلكه بطور جاودان إليالابد ضمانت دارد.
چرا؟ براي آنكه وي داراي عصمت است، و هر معصومي همچون قرآن كه داراي عصمت است أبديّت خواهد داشت. كلمه و فتوي و حكم و رأي هر فقيهي از شيخ طوسي و علاَّمة حلّي تا آيةالله بروجردي و حكيم و من شابَهَهم در زمان حياتشان حجيّت دارد و به مجرّد مرگ ساقط ميگردد. زيرا داراي عصمت نيستند و براي مردم لازم است از مجتهد حَيّ أعْلَم جامع الشَّرايط زمان تقليد كنند. اما آيات كريمة قرآنيّه، و سُنَّت ثابتة نبويّه، و سيرة مُسَلَّمة اماميّه تا روز قيامت حُجَّت است.
در شرح ترجمه و احوال حضرت امام صادق علیه السلام، آيت كبير الهي: سيّدعليخان مدني شيرازي - رفع الله رتبته - ميفرمايد: و جعفر بن محمد هو الامام أبوعبدالله جعفر الصّادق ابن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب:.
(تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:) شيخ مفيد گفته است: علماء از احدي از اهل بيت پيغمبر نقل نكردهاند آنچه را كه از علوم و آثار از وي نقل كردهاند. به جهت آنكه اصحاب حديث، اسامي راويانِ از او را در خصوص موثَّقين آنها با وجود اختلافشان در آراء و مقالات، چون جمع نمودهاند چهار هزار نفر مرد گرديده است.
و شيخ كمالالدِّين بن طلحة شافعي گفته است: اما مناقب و صفات وي بهقدري بسيار و فراوان است كه هيچ حسابگر ماهري را قدرت آن نيست تا با كمربند محاسبه اطرافش را جمع نمايد و بالاخره از او فوت خواهد شد، و در شمارش و احصاء انواع گوناگون آن، فهم و درايت مرد بيدار و زيرك و نگران فرو خواهد ماند. و اين مطلب به پايهاي رسيده است كه از كثرت علوم و فوران دانشهاي افاضه شدة بر قلبش از فيضان تقوي، احكامي كه علل آن ادراك نميشود و علومي كه فهمها از احاطة به حُكْمَش، قاصر است به او نسبت داده ميشود و از او روايت ميگردد.
أمَّا مناقبهُ و صفاتُه فتَكادُ تَفوتُ عَدَدَ الْحَاصِر، و يَحار في أنواعها فَهْمُ اليَقِظِ الْبَاصِر حتّي إنّ مِنْ كَثْرَةِ علومه المُفَاضَةِ علي قَلْبه من سِجَال التَّقوي صارَت الاحكام الَّتي لاتُدْرَكُ عِلَلُهَا و العلومُ الَّتي تَقْصُرُ الافْهَامُ عن الاءحَاطَة بِحُكْمِها تُضَاف إلَيْه و تُرْوَي عَنْهُ.[7]
و ذهبي در «كاشف» گويد: ابوحنيفه گفته است: من فقيهتر از او را نديدهام، و هيبَت و اُبَّهَت او چنان مرا ميگرفت كه هَيْبَت و ابَّهت منصور نميگرفت.[8]
و از عَمْرو بن أبيالمِقْدام روايت است كه وي گفته است: من هرگاه به جعفر بن محمد علیهما السلام نظر مينمودم ميدانستم كه او از سلالة پيغمبران ميباشد.
و از صالح بن أسْود روايت است كه او گفته است: شنيدم از جعفر بن محمد علیهما السلام كه ميگفت: سَلُونِي قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي، فَإنَّهُ لاَيُحَدِّثُكُمْ أحَدٌ بَعْدِي بِمِثْلِ حَدِيثِي[9]. «بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، زيرا تحقيقاً هيچ كس پس از من به مانند من براي شما حديث نخواهد گفت.»
علاَّمة جليل: شيخ محمد حسين مُظَفَّر گفته است: تنها فقهاي شيعه عيال و جيرهخوار خوان علوم وي نميباشند، بلكه بسياري از فقيهان معاصر او از اهل سنَّت علم فقه را از او اخذ كردهاند: امثال مالك و ابوحنيفه و سُفْيانَيْن (سفيان ثَوْري و سفيان بن عُيَيْنَه) و ايّوب و غيرهم به طوري كه در بابش خواهي دانست. بلكه ابنأبيالحديد در «شرح نهج البلاغة» (ج 1 ص 6) فقه جميع مذاهب اربعه را به وي ارجاع داده است.
بازگشت به فهرست
افتخار ابوحنيفه به شاگردي امام صادق علیه السلام
و اين است آلوسي كه در «مختصر تُحْفة اثنيعشريّه»[10] (ص 8) گفته است: و اين است ابوحنيفه كه وي در ميان اهل سنّت افتخار ميكرد و با فصيحترين زباني ميگفت: لَوْلاَ السَّنَتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ. «اگر آن دو سال نبودند، نعمان به هلاكت رسيده بود.»
وي از آن دو سال اراده كرده است دو سالي را كه در آن با امام جعفر صادق علیه السلام براي اخذ علم مصاحبت نمود.[11]
و همچنين ايشان در تحت عنوان «حيات علمي حضرت» گويد: علم او الهامي است. و در شرح آن آورده است كه در جهان هيچ فضيلتي به مثابه علم نيست. زيرا حيات و سعادت و رقِّيَّت و جاودان زيستن امَّتها به واسطة علم است، و نَباهت و شخصيّت و علوّ مقام و شرافت نفساني انسان وابسته بدان ميباشد.
بعيد به نظر نميرسد اگر اندوختن علم أفضل از عبادت باشد، نه به دو چندان بلكه به اضعاف مضاعَفَه. به جهت آنكه شخص عابد فقط صلاحيّتش در راه نجات خود اوست كه تنها خود را نجات بخشد وليكن شخص عالِم مُصْلِح است و در توان اوست كه عوالم كبيره را از تاريكيهاي گمراهي برون آورد، و در عين حال خودش نيز ذي صلاحيّت است. عالم آن است كه دو چشمش را در راه خود گشوده است، و كسي كه چشمش را بگشايد راه را ميبيند.
هيچ كدام از فضايل براي مصالح و منافع مردم صلاحيّت ندارد كه اثرش در عالم وجود هميشگي بوده باشد به مانند علم. به سبب آنكه عبادت و شجاعت و كرم و غيرها اگر براي مردم نفعي داشته باشد، آن منفعت تا هنگامي است كه صاحب آن در حال زندگي است اما پس از مرگ چيزي براي وي نيست مگر نام نيكو و ذكر جميل، وليكن منفعت عالم تا وقتي كه علم او باقي است و اثر او جاودان است باقي خواهد بود.
در سُنّت از علم و صاحبان علم مدح و ثنائي بليغ و جانفزا به عمل آمده است همان طور كه در كتاب الهي مجموعة آياتي در مدح علم و مدح علماء وارد است. و اين امري است مسلّم كه نياز به استشهاد و استدلال ندارد.
آري در اينجا بحثي است كه آيا اين مدح و ثناي بليغ اختصاص به علوم دينيّه و علماي دين دارد، و يا عموميّت دارد نسبت به هر علمي وبه هر عالمي؟!
من چنين معتقدم كه اختصاص آن به علوم دينيّه و علماي دين از امور غير قابل شكّ و ترديد است.
چون احاديث بدان صراحت دارد و از آيات قرآن كريم همين تو را بس كه فرمود: إنَّمَا يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[12]. «فقط از ميان جميع بندگان خدا علماء هستند كه صاحب خشيت خداوندي ميباشند.»
و ما چه بسيار اين خشيت را در ميان علماي فنون و دانشمندان صنايع و غيرآنها نمييابيم. آري آن را در ميان علماء دين مييابيم، بلكه در بين غير ايشان گاهي كساني يافت ميشوند كه اعتراف به وجود و يا وحدانيّت خدا ندارند.
و علماء دين استحقاق اينگونه ثناء و تمجيد را ندارند مگر به جهت آنكه آنان براي عامّة مردم خيرخواهند و از هر راهي كه بيابند به سوي آن ساعي و كوشا ميباشند، و هر كجا بوده باشند ايشان را راهنمايان، ارشاد كنندگان، رهبران، ونجات دهندگان خواهي يافت!
علم دين بر دو نوع است: إلهامي و كَسبي. علم كسبي در آن خطا و صواب و غلط و صحيح واقع ميگردد. و خطاي عالِم و غلط وي بازگشتش به خطا و غلط تمام عالَم ميباشد. به علت آنكه مردم در احكام و حلال و حرام تابع علماء هستند. و خداوند - جلّ شأنه - از مردم طلب نميكند مگر عمل به همان شريعتي كه نازل فرموده، و احكامي كه تشريع كرده است.
بنابراين چارهاي نيست كه در ميان مردم عالمي وجود داشته باشد كه خطا و غلط و سهو و نسيان در او راه نيابد تا بتواند مردم را به آن شريعت نازل شدة از جانب خدا و به آن احكام تشريع شدة از ساحت او ارشاد نمايد تا آنكه امَّت در دامهاي خطا و ريسمانهاي اغلاط گرفتار نگردند. و اين امر امكانپذير نيست مگر آنكه علم عالم وحي و يا الهام خدا بوده باشد.
و از اينجاست كه حتم و لازم است تا علم أنبياء و أوصياء آنان علم ايحائي و يا علم الهامي بوده باشد تا بالنّتيجه خودشان و امَّتهايشان را از وقوع در خطا به واسطة خلاف واقع مصون دارند.
و خداوند متعال يك شريعت فرستاده است نه شريعتهاي متعدّده، و در هر واقعهاي يك حكم آورده است نه احكام عديده، و براي جميع امَّت در هر عصري يك مرشد قرار داده است نه ارشاد كنندگان مختلفه. وليكن ما در امروزه بالعيان شريعتهاي عديدهاي را مييابيم كه هر يك از آنها داراي مُشَرِّعي بخصوص ميباشد نه شريعت واحدهاي كه داراي يك تشريع كننده بوده باشد. و در هر واقعهاي احكام متعدّدهاي را مييابيم نه يك حكم وُحْداني را. و در هر عصري ارشادكنندگاني را مييابيم كه با هم تخالف دارند و هر كدام از آنها دگري را طرد و رد مينمايد بلكه بعضي، بعضي را تكفير مينمايند و برخي از برخي دگر تبرّي ميجويند، نه ارشاد كنندة واحدي را. و اين رويّه مطابق آنچه كه مُصْلِح اكبر رسول اعظم صلی الله علیه وآله وسلّم آورده است و آن را از امَّتش طلب نموده است، نميباشد.
فعليهذا شگفتانگيز نيست اگر عقل انسان حكم كند بر آنكه بر حضرت واجب الوجود - سبحانه و تعالي - فرض و لازم است كه در هر عصري عالمي را برانگيزد تا مردم را بر شريعت طبق همان شريعت نازله و احكام مُنزَله دلالت نمايد. و آيا اين امر براي احدي از افراد جهان متصوّر ميباشد مگر براي علي و پسرانش؟!
و اين است آثار علميّة ايشان در برابر تو! استقراء و تفحّص و احصاء بنما اميد است كه براي هدايت به اين مهم نوري الهي در خود بيابي. و اگر در دنيا اثري يا دليلي نبود مگر گفتار رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم:
أنَا مَدِيْنَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا[13]. «منم شهر علم و علي دَرِ آن است.» و گفتار او: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي[14]. «من حقّاً در ميان شما باقي گذارندة دو متاع نفيس و گرانقدر ميباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من ميباشند!» همين قدر كافي بود در إثبات آنكه اهل بيت، علماء شريعت و كتاب خدا بوده باشند: آنان كه علم را از مَعْدِنش اخذ نمودهاند، و از چشمهاش آبگيري كردهاند. و اگر علمشان علم اكتسابي بود، رسول خدا آنان را در طول روزگار اليالابد عالِمينِ به كتاب قرار نميداد با آنكه ساير مردم را قرار نداده است. اگر ايشان با سايرين از مردم در علم مساوي بودهاند پس جهت تمييز و مادّة امتيازشان از ساير مردم چه بوده است؟!
و از آنچه توجّه بدان لازم است آن است كه: جميع مردم دائماً نيازمند به علوم آنان بودند و در هر واقعه و حادثهاي كه به آنان رجوع ميكردند علم آن را نزدشان مييافتند، و آن هيچ گاه نيازمند به علم مردم نبودند.
ما در اينجا نميخواهيم اين حقيقت را فقط با اخبار براي تو ملموس و مشهود سازيم، زيرا در آثار بهقدري شواهد وارد است كه ما را بينياز از ملاحظه و نظر ميگرداند. و اين است آثارشان كه شاهد صدق بر مدعايشان و بر آنچه دربارة آنها ادّعا شده است ميباشد. و اين امري است لايق و سزاوار كه بدان دقّت لازم را معمول داري! و آن اين است كه: حضرت امام محمدتقي جواد الائمّة: چون مقام امامت به وي منتهي گرديد طفلي بود هفت ساله، و معذلك همان طور كه پدرانش براي تشييد و تأييد امامت قيام كردند و در تعليم و ارشاد امَّت نهضت نمودند، وي هم قيام و نهضت فرمود. علماء از او با خضوع، استفاده و اخذ علم مينمودند، و به هيچ وجه در وي نقصاني از علوم پدرانش يافت نشد.
و اين است علي بن جعفر كه در عصر او بود و از جهت سِنّ و فَضل، شيخ علويّين محسوب ميگرديد، چون امام جواد روي بدانها ميكرد برميخاست و دستهايش را ميبوسيد، و هنگامي كه حضرت امام جواد خارج ميشد كفشهاي او را مُنظَّم در برابر پاي او مينهاد، و وقتي كه از وي پرسيدند: امامِ گويا پس از حضرت امام رضا علیه السلام چه كسي ميباشد؟! گفت: پسرش: ابوجعفر!
به وي در مقام اعتراض برآمده گفتند: أنْتَ فِي سِنِّكَ وَ قَدْرِكَ وَ أبُوكَ جَعْفَر بن مُحَمَّدٍ تَقُولُ فِي هَذَا الْغُلاَمِ؟!
«تو در اين پايه از عمر درازت، و در اين مقام از قدر و منزلت كه پدر جعفر بن محمد است راجع به اين پسر اين طور رأي ميدهي؟!»
علي بن جعفر در پاسخشان گفت: مَا أرَاكَ إلاَّ شَيْطَاناً، ثُمَّ أخَذَ بِلِحْيَتِهِ وَ قاَلَ: فَمَا حِيلَتِي إنْ كَانَ اللهُ رَآهُ أهْلاً وَ لَمْيَرَ هَذِهِ الشَّيْبَةَ لَهَا أهْلاً؟![15]
«من نمييابم تو را مگر شيطاني كه بدين كلام لب گشودهاي؟! سپس با دست خود ريشش را گرفت و گفت: از من چه تدبيري ساخته است اگر خداوند او را داراي أهليّت ميبيند، و اين موهاي سپيد را براي مقام امامت صاحب اهليّت نميبيند؟!»
بايد دانست: علي بن جعفر برادر حضرت امام كاظم علیه السلام ميباشد، و حضرت امام كاظم جَدِّ حضرت امام جواد علیهما السلام هستند. اينك بنگر تا چه مقدار داراي تفاوت سن ميباشند. و علي علمش را از پدرش امام جعفر، و برادرش امام كاظم، و برادرزادهاش امام رضا: اخذ نموده است. اگر علم ايشان باتحصيل و اكتساب بود، علي از امام جواد تحصيلش افزون بود، و اگر امامت مربوط و منوط به سنّ بود علي بن جعفر از لحاظ سنّ بزرگترين آنها و از مشايخشان محسوب بود.
علاوه بر اين در ايّامي كه پدر امام جواد در هنگام مسافرت به سوي خراسان از وي جدا گرديد، امام جواد پنج ساله بود. و اگر فرض كنيد علوم و ثقافت و تأدّب آنان از نزد خودشان نبوده است، آن كس كه امام جواد علیه السلام را تعليم و تربيت و تأديب نمود پس از پدرش تا آنكه وي را بدان مقام رفيع و منزلت عظيم رسانيد چه كسي بوده است؟! چرا خود آن معلم و مربّي در اين فرض خود را صاحب منزله و مقام امامت نديد؟! چرا حضرت امام جواد را كنار نزد؟!
آري حضرت امام جواد علیه السلام در وقت رحلتشان بيست و پنجساله بودهاند، و معلوم است كه جوان داراي اين مقدار از سنّ اگر تمام عمرش را صرف تحصيل علم كرده باشد چيزي از علم به دست وي نيامده است، پس چگونه خواهد بود حال عالم و مُرشِد و معلّم عالِمان، و تربيت دهنده و تهذيب كننده ايشان با وجود آنكه جميع شيعيان و علمائشان از روز وفات پدرش حضرت امام رضا علیه السلام به او رجوع كرده و به عنوان امام و مربّي از وي اخذ علم نمودهاند؟
و مطلب درباره فرزندش حضرت إمام عليٌّ الهادي علیه السلام نيز از اين قرار است. إمام محمّد تقيّالجواد علیه السلام كه از جهان رخت بر بست فرزندش حضرت هادي شش ساله و يا هشت ساله بوده است. آن كه وي را تعليم و تربيت كرده و ثقافت او را متكفّل شده تا بدان محلّ أرفع رسانيد چه كس بوده است؟ چگونه متصوّر است كه علماي شيعه به طفلي كه داراي اين مقدار سنّ ميباشد مراجعه كنند؟ اگر علم وي اكتسابي بوده است در اين مدّت از عمر چه چيز را فراگرفته است؟
و بناءً عليهذا «امام صادق علیه السلام مانند ساير ائمّه علمش اكتسابي و مُتَّخَذ از زبانهاي مردان و دروس آنان نبوده است».
اگر چنين بود، از چه كسي اخذ علم نموده است؟ و بر دست كدام كس به كمال رسيده است؟ ما در تاريخ هيچ كدام از ائمّه: را پيدا نمي كنيم كه ايشان شاگردي نموده، و يا نزد احدي از مردم درس خوانده باشند حتّي در سنين طفوليّت. در تاريخ طفوليّت آنان ذكر نشده است كه آنها داخل در كتاتيب[16] و مدارس و محلّ تعليم و قرائت شده باشند؛ و يا آنكه قرآن را مانند ساير اطفال از قاريان فراگرفته باشند. و لهذا براي علم امام راهي تصوّر ندارد مگر آنكه او به طور وراثت از پدرش، از جدّش، از رسول اكرم، از جبرائيل،از پروردگار جليل تعالي شأنه اخذ نموده باشد.
و الا´ن جاي آن دارد كه به بعضي از آثار علميّهحضرت امام جعفر صادق علیه السلام، و به كيفيّت تعليم به شاگردانش، و به بعضي از امور دگر كه در حيات علميّه او دخيل بودهاند، اشاره نمائيم.
كيفيّت مدرسه عِلميّه إمام أبوعبدالله جَعفربن محمّد الصّادق علیهما السلام:
طرز و شكل أخذ علوم از حضرت شبيه طرز و شكل أخذ علوم در حوزههاي علميّه امروزه نبوده است كه با مناقشه در دليل و مأخذِ كلام، بحث را طيّ كنند. بلكه تلامذه او جز مقدار اندكي از ايشان قائل به امامتش بوده اند. و شيعه اماميّه همچنانكه گذشت اعتقادشان بر آن است كه: در علم امام، رأي و اجتهاد وي مدخليّت ندارد تا آنكه امام از روي مَصَدر و مُستند محاسبه كند. علم إمام موروثي است. بلي گاهي اتّفاق ميافتد كه سائلي از علّت حكم سوال مينمايد امّا اين سوال، سوال تعلّم و استفاده ميباشد نه سوال ردّ و جَدَل.
علاوه بر اين، آنان كه از غير اماميّه هم علوم خود را از وي اخذ نمودهاند معتقد به جلالت و سيادت و إمامتش بودهاند.[17] و آن تعلّم و اخذ را براي خويشتن منقبت و فضيلتي به شمار ميآوردهاند كه بدان مُشَرَّف گرديدهاند.[18] و دانستيم كه ابن أبي الحديد، علم مذاهب أربعه را در فقه به وي ارجاع ميدهد[19].
پرسش كنندگان از مسائل و مشكلات و علوم به حضورش ميآمدند و براي رفع مشكله و عويصة خود از او استعلام مينمودند. و جمعي بسيار از آنان با خودشان دوات و كاغذ حاضر داشتند تا آنچه را كه امام برايشان املاء ميكند، از روي ضَبط و ثَبت از او روايت كنند.
و اگر اشتياق داري مقدار علم او را بداني پس نظر كن به كثرت كساني كه از آبشخوار و بحر عظيم او از علوم مختلف سيراب گرديدهاند! آنها به چهار هزار نفر يا بيشتر از آن بالغ گرديدهاند.
به چه علّت اين جماعت كثيره از او روايت كردهاند و از غير او روايت نكردهاند با وجود كثرت و وفور علماء در عصر او؟! و به چه علّت چون يكي از ايشان از او روايتي را نقل مينمود، بر آن روايت وقوف مينمود و ديگر نميپرسيد: امام از چه كسي آن را براي وي املاء نموده است مگر آنكه خود امام خبر ميداد كه: آنچه را كه املاء كرده است، از آبائش از جدّش رسولأكرم صلی الله علیه وآله وسلّم ميباشد.
اين مدرسهاي كه اين تعداد افراد بسيار از آن خارج شدهاند منظورش از تعلّم علوم، صيت و آوازه و افتخار و شرف نبوده است. و مقصد و مقصود از تلامذهاش فقط آن بوده است كه علم را براي علم، و براي خدمت به دين و شريعت تعلّم كنند. و كسي كه از اين روش و منهاج، تجاوز مينمود امام او را از حوزهاش دور ميساخت. چه بسيار مردماني را كه امام طرد فرمود، و چه بسيار اقوامي را كه د سيره و سَريره با وي مخالف بودند، لعن نمود.
پيوسته مواعظ و ارشادات إمام، قبل ازتعاليم و دروس بيان ميشد، و يا در ضمن خود دروس صورت ميگرفت.
بازگشت به فهرست
تعاليم امام صادق علیه السلام براي شاگردش
تعاليم إمام علیه السلام براي تلامذهاش:
مواعظ و نصايح إمام در موضوعات مختلفه و از جهات متعدّده بسيار ميباشد وليكن ما در اينجا به آنچه كه اختصاص به طُلاَّب علوم دارد اكتفا مينمائيم:
عمروبن أبيالمِقْدام[20] گفت: در نخستين مرتبهاي كه من بر حضرت أبوعبدالله علیه السلام وارد شدم، فرمود: تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيثِ![21] «پيشتر از آنكه علم حديث را فرا گيريد، صدق و راستي را فراگيريد!»
واقعاً چقدر اين نصيحت، نصيحت گرانقدري است! امام لازال و به طور مستمرّ به هر كس از محبّان و دوستان و مواليانش كه بر وي داخل مي شدند، وصيّت و سفارش به «صِدْق و أدَاءِ أمَانت» ميكرد، و اين امري تعجّبآور نيست چون سعادت انسان در اين حيات دنيا، و وفور مال و جاه، و اطمينان مردم به او، و رضايت به او براي حكومت در ميان مردم منوط به اين دو امر ميباشد.
و اما ارشاد امام به طلب علم چقدر با تعبيرات مختلفه، بسيار است!
گاهي ميفرمايد: لَسْتُ اُحِبُّ أنْ أرَي الشَّابَّ مِنْكُمْ إلاَّ غَادِياً فِي حَالَيْنِ، إمَّا عَالِماً أوْ مُتَعَلِّماً. فَإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَرَّطَ، وَ إنْ فَرَّطَ ضَيَّعَ، وَ إنْ ضَيَّعَ أثِمَ.[22]
«من آنچنان نميباشم كه دوست داشته باشم جوان شما را بنگرم مگر آنكه چاشتگاهان يا مردي عالم بوده باشد و يا متعلّم! پس اگر اين طور نباشد كوتاهي كرده است، و اگر كوتاهي كند خود را ضايع نموده است، و اگر خود را ضايع كند گناه كرده است.»
و گاهي ديگر ميفرمايد: اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ![23]
«در طلب علم باشيد، و با فراگرفتن آن خود را أيضاً با حِلْم و وقار زينت كنيد!»
در اينجا ميبينيم امام علیه السلام اقتصار بر ترغيب و تحريض بر علم ننموده است بلكه آنان را تشويق فرموده و وادار كرده است تا خود را به صفت حلم و وقار زينت بخشند. بلكه با صفت تواضع علمشان را بياميزند، همان طور كه در يكي از كلماتش فرموده است:
وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، و تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَ لاَتَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ، فَيَذْهَبُ بِاطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ!»[24]
«تواضع كنيد نسبت به شاگردانتان، و تواضع كنيد نسبت به معلِّمانتان! و نبوده باشيد علماي متكّبر مستكبر جبّار خودخواه، تا باطل شما غلبه كند و حقّ را از شما بزدايد!»
و حقّاً چه نصيحت دقيقي است، و چه تعليم عالي مرتبهاي! زيرا علم تا مقرون با فروتني نبوده باشد نه به خود انسان و نه به مردم سودي نميبخشد. و در آن صورت مردم از صاحب تكبّر متنفّر ميگردند؛ آنگاه جبروتيّت نفس، آن مقدار حقّي را كه با انسان است از ميان ميبرد.
و امام علیه السلام به طالبين علم ارشاد فرموده ميگويد:
وَ لاَتَطْلُبِ الْعِلْمَ لِثَلاَثٍ: لِتُرَائِيَ بِهِ، وَ لاَ لِتُبَاهِيَ بِهِ، وَ لاَ لِتُمَارِيَ بِهِ. وَ لاَتَدَعْهُ لِثَلاَثٍ: رَغْبَةٍ فِي الْجَهْلِ، وَ زَهَادَةٍ فِي الْعِلْمِ، وَ اسْتِحَياءٍ مِنَ النَّاسِ. وَ الْعِلْمُ الْمَصُونُ كَالسِّرَاجِ الْمُطْبَقِ عَلَيْهِ.»[25]
«براي سه منظور دنبال علم مرو: براي آنكه با آن خود نمائي كني، و براي آنكه با آن افتخار كني، و براي آنكه با آن مجادله بنمائي! و براي سه منظور هم علم را رها مكن: ميل به ناداني، و كم ارزش شمردن علم، و حيا نمودن از مردم! و علمِ محفوظ و دست نخورده مانند چراغي است كه بر روي آن سرپوش بگذارند.»
حضرت امام صادق علیه السلام دراين عبارات درصدد آن است كه بفهماند: طلب علم بايد به جهت ارزش خود علم باشد، و به جهت بهرهبرداري اُمَّت. بنابر اين اگر علم را براي خودنمائي، و يا مباهات، و يا جدال تحصيل كنند آن علم نه به فراگيرندهاش ثمري ميرساند ونه به مردم. بلكه طالب علم در اين صورت خود زيان ميبيند و به اُمّت نيز زيان ميرساند.
همچنانكه ترك كردن علم به خاطر دوست داشتن جهل، و بي ارزش دانستن علم، و استحياي از مردم كاشف است از حماقت. و در حيائي كه آدمي را بر صفت رذيله وادارد و از فضائل دور كند خيري وجود نخواهد داشت. و انتفاع مردم از علم به انتشار علم است، و فائدهاي از چراغ برنخيزد هنگامي كه بر روي آن ظرفي را واژگونه بنهند.»
و به سبب نفاست علم است كه امام علیه السلام بر طلب علم تحريض و ترغيب نموده است اگر چه بدست آوردن آن مستلزم موونة سنگين گردد، و فرموده است:
اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ الْمُهَجِ وَ شَقِّ الْلُّجَجِ.[26]
«تحصيل علم كنيد اگرچه به ريختن خون دلها، و به شكافتن گردابها و لجّههاي عظيمة آبهاي دريا و پيمودن درياها واقيانوسها باشد.»
و از آنجائي كه نفوسي كه داراي علم هستند متفاوت ميباشند، حضرت نهي ميكند كه علوم را از مردمان غير أهل فراگيرند و ميفرمايد:
اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَ إيّاكُمْ وَ الْوَلاَيِجَ فَهُمُ الصَّادُّونَ عَنِ اللهِ.[27]
«علم را از معدنش طلب كنيد، و از كساني كه علم را به خود چسبانيدهاند و به ظاهرشان آراستهاند ولي علم، به باطن و درونشان نرسيده است اجتناب نمائيد، زيرا كه آن جماعت راه خدا را بر روي مردم ميبندند و قاطعان طريق خدا ميباشند!»
ما با شهود و عيان مييابيم كه شاگرد از روح استادش تَغَذِّي ميكند و متعلّم از جان و نفس معلِّم اخذ ميكند و با تعاليم استاد سير و سيراب ميگردد. بنابراين اگر استاد گمراه باشد شاگرد به گمراهي نزديك ميشود، و اگر استاد راه يافته و هدايت شده باشد شاگرد نيز به هدايت قريب ميگردد. زيرا غريزه مُحاكات در نفوس شديد است بالاخصّ ميان نفس شاگرد كه نسبت به استادش جنبة پذيرش و انفعال دارد، و استادش نسبت به او جنبة القاء و فعل.
امام جعفر صادق علیه السلام تنها ترغيب و سفارش أكيد بر طلب علم ندارند، بلكه از شاگردان و متعلّمان ميخواهند تا وقتي كه علم را آموختند بهپيرو آن عمل را به كار بندند. و ميفرمايد:
تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مَا شِئتُمْ أنْتَعَلَّمُوا فَلَنْ يَنْفَعَكُمُ اللهُ بِالْعِلْمِ حَتَّي تَعْمَلُوا بِهِ، لاِنَّ الْعُلَمَاءَ هَمُّهُمُ الرِّعَايَةُ، وَ السُّفَهَاءَ هَمُّهُمُ الرِّوَايَةُ.»[28]
«فرا بگيريد علم را به هر قدر كه بخواهيد فرا بگيريد. اما بدانيدكه: علم به شما منفعتي نميرساند تا زماني كه آن را به كار بنديد! به جهت آن كه همّت و غايت مقصود و منظور علماء آن است كه مراعات پياده كردن علوم را در نفوس خود بنمايند، و امّا سفهاء همّت و مرادشان حفظ كردن و بيان نمودن و روايت كردن آن است براي دگران!»
و ميفرمايد: اَلْعِلْمُ الَّذِي لاَيُعْمَلُ بِهِ كَالْكَنْزِ الَّذِي لاَيُنْفَقُ مِنْهُ؛ أتْعَبَ نَفْسَهُ فِي جَمْعِهِ وَ لَمْيَصِلْ إلَي نَفْعِهِ.[29]
«علمي كه بدان عمل نگردد همچون گنجي است كه از آن بهره نگيرند. انسان خود را در گردآوري آن به رنج و مشقّت افكنده است و به ثمرهاش دست نيافته است.»
و ميفرمايد: مَثَلُ الَّذِي يَعْلَمُ الْخَيْرَ وَ لاَيَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّرَاجِ يُضِيءُ لِلنَّاسِ وَ يُحْرِقُ نَفْسَهُ.[30]
«مثل آن كس كه خوبي را ميداند و بدان عمل نميكند مثل چراغ است كه براي مردم نور ميدهد ولي خودش را ميسوزاند.»
و ميفرمايد: إنَّ الْعَالِمَ إذَا لَمْيَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا.[31]
«عالمي كه به علمش عمل ننمايد موعظة وي از دلهاي مردمان لغزش ميكند و فرو ميريزد همچون باران كه چون بر سنگ صيقلي سخت فرو ريزد از آن لغزش ميكند و ميريزد.»
امام جعفرصادق علیه السلام دستور ميدهد تا آنچه را كه تعلّم ميكنند محفوظ دارند و بنويسند، و لهذا ميفرمايد: اُكْتُبُوا فَإنَّكُمْ لاَتَحْفَظُونَ حَتَّي تَكْتُبُوا![32]
«بنويسيد! زيرا شما علومتان را نميتوانيد حفظ كنيد مگر زماني كه آن را بنويسيد!»
و در اين امر مهمّ به مُفَضَّل بن عُمَر ميفرمايد: اُكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فِي إخْوَانِكَ فَإنْ مِتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ فَإنَّهُ يَأتِي زَمَانُ هَرْجٍ مَا يَأنَسُونَ فِيهِ إلاّ بِكُتُبِهِمْ.[33]
«علومت را بنويس و آن را درميان برادرانت پخش كن، و هنگام مرگ كتب خود را براي فرزندانت به اارث بگذار! به جهت آنكه زمان هرجي در آينده خواهد آمد كه در آن زمان مردم شيعه اُنس نميتوانند بگيرند مگر به كتابهايشان!»
و ميفرمايد: اِحْفَظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إلَيْهَا.[34]
«از كتابهايتان پاسداري كنيد به جهت آنكه در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد!»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فقط فضيلت علم را براي زمان خود اراده نكرده است، بلكه براي جميع أعصار و أجيال ميخواهد، همان طور كه وي سفارش به خصوص تعلّم ننموده است مگر آنكه با آن علم جميع فضائل را فراگيرند، همچنانكه در ضمن وصايايش خواهي ديد، و همچنانكه از گفتارش معلوم ميگردد كه: فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذَا وَرَعَ فِي دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَديثَ، وَ أدَّي الامَانَةَ، وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النَّاسِ، قيلَ: هَذَا جَعْفَرِيٌّ، وَ يَسُرُّنِي ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ إنْ كَانَ عَلَي غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيَّ بَلاَوُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِيلَ: هَذَا أدَبُ جَعْفَرٍ.[35]
«چون مردي از شما در دينش با تقوي باشد، و در گفتارش راستگو، و أمانت را ادا كند، و اخلاقش را با مردم نيكو گرداند، دربارة او گفته ميشود: اين مرد جعفري مذهب است. و اين موجب سرور من ميشود، و از ناحية وي در دل من سرور پيدا ميگردد. و اگر برخلاف اين بوده باشد از ناحية او بر من بَلا و عار و ننگش پديدار ميشود، و دربارهاش گفته ميشود: اين است ادب جعفر!»
حضرت امام جعفرصادق علیه السلام و پدرانشان در زمان پيشين و پسرانشان در زمان پسين در حسن تربيت اُمَّت و توجيهشان به فضائل و ردعشان از رذائل با تمام انواع و اقسام وسائل كوشيده و در اين طريق مجاهده نمودهاند. وليكن گناهشان چيست در صورتي كه مردم از سير به سوي منهج حق إبا دارند، و از دست برداشتن از انحراف در جادّة باطل امتناع ميورزند؟!
تجليل امام صادق علیه السلام از علماء
آن حضرت فقط تحريض و تشويق به علم ننمودهاند، بلكه تحريض به شأن علما و عطف توجّه بر آنان نمودهاند و فرمودهاند:
ثَلاَثَةٌ يَشْكُونَ إلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ: مَسْجِدٌ خَرَابٌ لاَيُصَلِّي بِهِ أهْلُهُ، وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ غُبَارٌ لاَيُقْرَأ فيِهِ.[36]
«سه گروهاند كه به خداوند عزّوجلّ شكايت ميكنند! مسجد خرابي كه أهل آن در آن نماز نميخوانند، و عالمي درميان جاهلان، و قرآني آويخته كه بر روي آن غبار نشسته و آن را نميخوانند.»
اسحق بن عمّار صيرفي ميگويد: من به امام صادق علیه السلام گفتم: مَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ تَعْظيماً لِرَجُلٍ؟! «آيا جايز است كسي به جهت بزرگداشت مردي از جاي خود برخيزد؟!» حضرت فرمود: مَكْروُهٌ إلاَّ لِرَجُلٍ فِي الدِّينِ. «مكروه است مگر براي مردي كه به جهت نشانة ديني در مقابل او برخيزند.»
و فرمود: مَنْ أكْرَمَ فَقِيهاً مُسْلِماً لَقِيَ اللهَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ، وَ مَنْ أهَانَ فَقِيهاً مُسْلِماً لَقِيَ اللهَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانٌ.[37]
«كسي كه گرامي بدارد فقيه مسلماني را، خداوند را در حالي كه از وي راضي است در روز بازپسين ديدار مينمايد، و كسي كه فقيه مسلماني را پست بدارد، خداوند را در حالي كه از وي خشمگين است در روز بازپسين ديدار ميكند.»
رواياتي كه از آن حضرت دربارة مراعات اهل علم و إكرام علماء و توقير و تقديرشان وارد شده بسيار است. و اين طور بوده است مجاهدة حضرت در تعليم و تربيت و تأديب و تثقيف أتْباع و پيروانش و در تهذيبشان و تعليمشان اخلاق فاضله و ملكات طيّبه را.[38]
علم تفسير و كيفيّت استخراج معاني قرآن كريم
در احاديث وارده از اهل البيت موارد بسياري دربارة تفسير ذكر گرديده است حتّي آن كه برخي از مفسّرين، تفسير خود را مبتني بر حديث قرار دادهاند. و اگر ميخواهي مقداري از كلمات تفسيريّة حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را دريابي، بنگر به تفسير «مَجمع البيان» زيرا وي مقداري از روايات صادقيّه را در تفسيرش نقل نموده است، و گاهي صاحب اين تفسير با استظهار و استفاده از احاديث، اشاره به رأي اهلالبيت ميكند.
اما در باب خصوص آيات الاحكام مولَّفات عديدهاي در تفسير وارد شده است كه مولِّفين آنها آنچه را كه در تفسير اهل بيت آمده است ذكر كردهاند، و پس از آن اشاره به مُفاد و محتوايش نمودهاند.
و حديث وارد از سيّد رُسُل در بسياري از مقامات و با طرق عديده:
إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي. مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْتَضِلُّوا بَعْدِي أبَداً، فَإنَّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلُيَّ الْحَوْضَ».
« من حقّاً درميان شما باقي گذارندة دو چيز نفيس و ذيقيمت ميباشم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت منند. پس از من مادامي كه شما به آن دو چيز تمسّك جوئيد هيچ گاه گمراه نميگرديد، به علّت آنكه آن دو چيز از هم جدا نميشوند تا با همديگر بر حوض كوثر بر من وارد شوند» مقدار كمّيّت و كيفيّت مبلغ علمشان به قرآن را به ما ميشناساند كه: بايد در هر زماني عالمي به قرآن از آنان موجود باشد.
و براي تأييد و تقويت متن اين حديث، اخبار كثيري از اهل بيت - سلام الله عليهم - وارد شده است كه شأن و مقام علمشان را به قرآن ميرساند.
بازگشت به فهرست
امام صادق علیه السلام داناترين امت به علم قرآن بود
خود حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ميفرمايد:
وَ اللهِ إنِّي لاَعْلَمُ كِتَابَ اللهِ مِنْ أوَّلِهِ إلَي آخِرهِ كَأنَّهُ فِي كَفِّي. فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَر الارْضِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ. قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.[39]
«قسم به خدا من حقّاً و تحقيقاً كتاب الله رااز أوَّل تا آخرش ميدانم آنگونه كه گويا كتاب الله در مشت من است. در آن خبر آسمان، و خبر زمين، و خبر وقايع گذشته، و خبر وقايع حال و آينده وجود دارد. خداي عزّوجلّ فرموده است: در قرآن روشنگري و درخشش و بيان تمام چيزهاست.»
حضرت انگشتان خود را ميگشود و بر روي سينهاش مينهاد و ميفرمود:
وَ عِنْدَنَا وَاللهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلِّهِ.[40]
«و در نزد ماست علم تمامي كتاب الله!» إلي غير ذلك از احاديث.
و حتماً بايد در هر زمان عالم به قرآن كريم، مطابق و موافق با نزول آن وجود داشته باشد به شهادت و گواهي حديث ثَقَلَيْن، و به سبب آنكه قرآن، امام صامت و ساكت است و در آن محكم و متشابه، و مجمل و مبيّن، و ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ، و مطلق و مقيَّد و غيرها وجود دارد از آن چيزهائي كه علمشان بر مردم پنهان است. و هر فرقهاي از فرقههاي اسلام معتقد است كه: قرآن مصدر و مستند اعتقاد اوست، و خود را چنين ميداند و ميشناسد كه: به معاني قرآن راه يافته و به مقاصدش رسيده است و بر اين پندار اقامة شواهد مينمايد.
بناءً عليهذا قرآن به زعم فرقهها و گروههاي مختلف العقيدة و العمل مصدر افتراق و تباين اين آراء و افعال ميباشد. در اين صورت آن حَكَمي كه فَصْل خصومت كند و گفتار او و تفسير او شبهههاي آن فرقهها و دستجات را زائل كند و مزَاعم اين مذاهب را بزدايد، و حقّ و واقع را بر منصّة بروز و ظهور بنشاند چه كس خواهد بود؟!
حديث ثَقَلَيْن دلالت كرد كه علماي قرآن منحصر به عترت اهلالبيت ميباشند، و از ايشان است كه بايد در هر عصري عالم به قرآن وجود داشته باشد.
درعصر امام صادق علیه السلام، اگر وي عالم به قرآن نبوده باشد، چه كسي غير او بوده است؟! احدي از افراد مردم پيدا نشده است كه ادّعا كند در ميان اهل البيت در عصر امام كسي اعلم از او در تفسير و يا در غير تفسير از مابقي علوم وجود داشته است.[41]
دروس امام صادق علیه السلام در عرفان ذات أقدس حقّ متعال
مرحوم مظفّر اين بحث را به عنوان عِلْمُ الْكَلام مفتوح كرده است و چنين آورده است: مراد و مقصود ما از علم كلام علمي است كه از وجود، و وَحْدت، و صِفات (باري تعالي) و آنچه كه لازمة اين مباحث ميباشد بحث ميكند از نبوّت و امامت و معاد. و اين بحث حتماً بايد مبتني بر أدّلة عقليّه متّكي بر اساس و اصول منطقيّة صحيحه قرار گيرد.
و مراد و منظور ما از علم كلام، علم جَدَل نيست كه كثيري از مردم به واسطة اعتمادشان در آن بر خواطري كه بديشان إلقا ميكنند نفوسي كه علم كلام را به واسطة حبّ غلبه در مجادله پذيرفته و تعلّم نمودهاند، گمشده و در وادي ضلالت نابود گرديدهاند بدون آنكه استناد به ركن وثيقي نموده باشند و يا آن علم را از معدن صحيحش اخذ كرده باشند.
بنابر اين در لسان احاديث اگر مذمّتي براي متكلّمين مشاهده شد مراد كساني هستند كه علم جدل را آموختهاند براي غلبه و ظفر برطرف مقابل. آنان آب را از چشمهاش ننوشيدهاند، و اعتنا ننمودهاند به مفاسدي كه آن علم به دنبال خود ميآورد. و اما كساني كه آن علم را از موردش و آن آب را از مَنهل و آبشخوار صحيح و پاكش گرفتهاند، و آن را بر اساس درست و پايههائي راستين و وجداني بنا نهادهان ايشانند لسان حقّ، و هاديان و دعوت كنندگان به ايمان، و راهنمايان به واقع و حقّ و حقيقت.
بازگشت به فهرست
در توحيد ذات حق، دليلي عقلي لازم است
اولين كس كه براي وجود و لوازم وجود با ادّلة عقليّه و آثار محسوسه إقامة برهان نمود حضرت مولي الموحِّدين أميرالمومنين علیه السلام بودهاند، و به قدري آن أدلّة عقليّه مبرهن است كه نزديك است در آن خطبهها شك كند كسي كه جاهل است و يا تجاهل ميكند مقامات حضرت أبوالحسن را از علوم ربّاني، بدين ادّعا كه علم بر آن اصول در آن أزمنه معهود نبوده است.
و من نتوانستهام بفهمم كه اين مرد جاهل اگر اعتراف نكند كه علم أبوالحسن إلهامي است و آن را از منبع فيّاض و چشمة فيوضان الهي استقاء ميكند، بالاخره وي جاهل نميباشد به آنچه پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلّم فرمودهاند: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. «من شهر علم هستم، و علي دَرِ آن است.»
و بر اصل و اساس منهاج ابوالحسن پسرانش در اين علم دست به كار شدهاند، و همان رشته را بافته و ساخته و پرداختهاند. زيرا آنان پيوسته از علوم وافرشان بر مردم از وجود و لوازم وجود إفاضه فرمودهاند. چگونه بپرستند مردم پروردگاري را كه وي را نميشناسند، و از پيامبري پيروي نمايند كه به او جاهل ميباشند، و متابعت امامي را كنند كه مقام و منزلتش را نميدانند؟
بناءً عليهذا معرفت و شناخت مُقَدَّم بر هر علمي و أفضل از هر علمي خواهد بود. امام صادق علیه السلام ميفرمايد: أفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللهِ.[42] «با فضيلتترين عبادت، علم به خداوند است.»
و اصلاً و اصولاً سَمْع و روايت و حديث را در اين قواعد و اصول مدخليّتي نميباشد به جهت آن كه تقليد در امور عقليّه نزد ارباب عقول نادرست است.
بلي گاهي حكم نقلي، دليل براي حكم عقلي به عنوان تأييد ميآيد، وليكن آن ارشاد است به حكم عقل يا اشاره به حكم فطرت، همان طوري كه در كلام خداوند تعالي آمده است:
أفِي اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالارْضِ.[43]
«آيا در وجود خدا شكّ است خداوندي كه خلقت كنندة آسمانها و زمين است؟!»
و امثال آن در قرآنمجيد. زيرا اين آيه به تو تحميل اعتقاد به«وجود» رانمينمايد، بلكه نظرت را از جهت آثار و مشاهدة آنها به خدا منعطف ميكند.
بنابر اين هر كجا از رسول خدا و عترت وي ادلّهاي در گفتارشان بر اين اصول اقامه گرديد، مُفادش ارشاد به حكم عقل ميباشد، به جهت آنكه لايزال ايشان دلالت بر حكم عقل دارند و به مفاد و أحكام عقل هدايت مينمايند.
خود امام جعفر صادق علیه السلام ميگويد: الْعَقْلُ دَلِيْلُ الْمُومِنِ. «عقل، راهنماي مومن است.» و ميگويد: دِعَامَةُ الاِنْسَانِ الْعَقْلُ. «ستون و پاية برقراري انسان عقل است.» و نيز ميگويد: لاَيُفْلِحُ مَنْ لاَيَعْقِلُ. «رستگار نميگردد كسي كه داراي عقل نيست.»
و اگر بخواني آنچه را كه حضرت امام هُمام موسي الكاظم علیه السلام بر هِشام بن حَكَم در شأن عقل و عقلاء املاء نموده است خواهي دانست كه: چگونه خودشان به حقيقت عقل پيبردهاند و چگونه بر آن دلالت نمودهاند و دراستضائه و روشنائي از نور آن تا چه حدّ سفارش و اهتمام و تأكيد به عمل آوردهاند؟!»
در كلام عترت از اين قبيل استدلال بر اين اصول بسيار وارد گرديدهاست. و اينست «نَهْجُ الْبَلاَغَة» كه در آوردن براهين به قدري قوي است كه عقول را متحيّر و انديشمندان را خيره ساخته است، همچنانكه كتب حديث و كلام بسياري از آن ادلّه و حجّتها را گرد آورده است. و از آن قبيل است كتب «احتجاج» طَبَرْسي، و «اصول كافي»، و «توحيد» صدوق، و مجلّد اوّل و دوم از «بحار الانوار»، و در كتب ديگ مجلسي كه در آنها شرح حالات و ترجمة احوال ائمّه: وارد است، و در ضمن ترجمة ايشان كلامشان را ذكر نمودهاست، و نظير اين گونه از كتب جليله چه بسيار است؟! [44]
بازگشت به فهرست
مباحثة امام صادق علیه السلام با ابن ابي العوجاء در توحيد
مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحارالانوار» از «احتجاج» از هِشام بن حَكَم روايت كرده است كه او گفت: ابن أبي العَوْجاء بر امام صادق علیه السلام وارد شد و حضرت به او گفتند: يَابْنَ أبِيالْعَوْجَاءِ! أمَصْنُوعٌ أنْتَ أمْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ؟!
«اي پسر ابوالعوجاء! آيا تو مصنوع هستي يا غيرمصنوع؟!»
گفت: من مصنوع نميباشم!
حضرت به او گفتند: فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ؟!
«اگر مصنوع بودي، چگونه بودي؟!»
ابن ابيالعوجاء جوابي نيافت. برخاست و بيرون رفت. در «توحيد» صدوق نيز با سند دگري مثل اين حديث از هِشام وارد گرديده است.
مجلسي در توضيح و شرح اين حديث در بيان خود گويد: چون تصديق به وجود صانع تعالي ضروري ميباشد، حضرت وي را متنبّه نمودند به آنكه عقل انسان بالبَداهة حكم ميكند كه بايد ميان مصنوع و غيرمصنوع فرق باشد. و چون در تو جميع صفات مصنوعين گرد آمدهاست، چگونه مصنوع نيستي؟!
استادنا العلاّمة الطّباطبائي - قدّس الله سرّه - در تعليقة خود بر اين شرح مجلسي اشكال دارند و فرمودهاند: لاَيَخْفَي آنكه سياق روايت براي توجه دادن او به آنچه مجلسي ذكر كرده است نميباشد؛ بلكه مُلْزَم نمودن اوست به ترجيح بدون مُرَجِّح. زيرا اختيار ابن ابيالعوجاء عدم مصنوعيّت را با جواز مصنوعيّت او، گفتاري است بدون دليل. (ط)[45]
و آنچه را كه اُستادنا العلاّمة - قدّس الله سرّه - افاده فرمودهاند بهتر است از آنچه كه جدّنا الاقدم از ناحية مادر: علاّمة مجلسي - رضوان الله عليه - افاده نموده است بلكه هُوَالاوْلَي وَ الْمُتَعَيّنُ.
بازگشت به فهرست
مباحثة امام صادق علیه السلام با ديصاني در توحيد
و نيز علاّمة مجلسي از «احتجاج» روايت كرده است كه ابوشاكر ديصاني كه زنديق[1] بوده است وارد شد بر حضرت أبوعبدالله علیه السلام و گفت: اي جعفر! مرا بر معبودم دلالت كن!
حضرت به او گفتند: بنشين! در آنجا پسر بچّهاي صغير بود كه در دستش تخممرغي بود، و با آن بازي مينمود. حضرت به طفل فرمودند: اي بچّه اين تخم را به من بده! طفل تخم را به حضرت داد.
حضرت فرمود: يَا دَيْصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ، وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقيقِ ذَهَبَةٌ مَائعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائبَةٌ، فَلاَ الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائبَةِ، وَ لاَ الْفِضَّةُ الذّائبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ المائعَةِ.
فَهِيَ عَلَي حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ[2] مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرُ عَنْ إصْلاَحِهَا، وَ لَمْ يَدْخُلْ[3] فِيهَا دَاخِلٌ مُفْسِدٌ فَيُخْبِرُ عَنْ إفْسَادِهَا. لاَ يَدْرَي لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أمْ لِلاُنْثَي؟! تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ ألْوَانِ الطَّوَاويسِ. أتَرَي لَهَا مُدَبِّراً؟!
قَالَ: فَأطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ: أشهَدُ أنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اَللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. وَ أنَّكَ إمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ، وَ أنَا تَائبٌ مِمّا كُنْتُ فِيهِ.
«اي ديصاني! اين دژي است سرپوشيده و پنهان و داراي پوستي غليظ، و در زير آن پوست غليظ پوستي است نازك و رقيق، و در زير آن پوست رقيق طلائي است روان و نقرهاي است روان. نه طلاي روان با نقرة روان مخلوط ميگردد، و نه نقرة روان با طلاي روان.
اين تخم مرغ بر حال خود باقي است. از درونش اصلاح كنندهاي بيرون نميآيد تا از اصلاحش خبر دهد، و از رونش افساد كنندهاي داخل نميگردد تا از افسادش خبر دهد، و معلوم نيست كه آيا براي نرينه آفريده شده است يا مادينه؟!
شكافته ميشود و امثال رنگهاي طاووس از درونش آشكار ميگردد. آيا تو براي اين امر تدبير كنندهاي ميبيني يا نه؟!
راوي گفت: ابوشاكر ديصاني مدّتي سر خود را به حال تفكّر به زيرانداخت و گفت: شهادت ميدهم: معبودي جز اَلله نيست، وحدت دارد، شريكي براي او نيست. و شهادت ميدهم: محمّد بندة وي و رسول اوست. و اينكه حقّاً تو امام و حجّتي از جانب خدا بر مخلوقاتش، و من تائب ميباشم از آنچه كه در آن بودهام!»
در «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از عبدالله ديصاني روايت كرده است كه او درِ خانة حضرت امام ابوعبدالله علیه السلام آمد و استيذان طلبيد، و حضرت به وي اجازه فرمود. چون نشست گفت: يا جَعْفَر مرا به معبودم دلالت كن!
حضرت فرمود: اسمت چيست؟! ديصاني برخاست و برون شد، و از اسمش خبر نداد.
اصحاب ديصاني به وي گفتند: چرا اسمت را نگفتي؟!
ديصاني گفت: اگر ميگفتم: عَبْدُالله (بندة خدا) به من ميگفت: آن كس كه تو بندة او ميباشي كيست؟! اصحاب گفتند: به سوي جعفر برگرد و بگو: مرا بر معبودم دلالت كن و از اسمم مپرس!
وي به نزد امام بازگشت و گفت: مرا بر معبودم دلالت كن و از اسمم مپرس! حضرت فرمود: بنشين! و در آنجا طفل صغيري بود كه با تخممرغيبازي مينمود... در اينجا آن خبر را تا پايانش ذكر كرده است.
مجلسي در بيان خود آورده است: اين خبر را ما تماماً در باب قدرت ذكر كردهايم، و تقرير استدلال حضرت آن است كه: تخممرغ با وجود استحكام و إتقان و اشتمالي كه دارد بر آنچه در خور مصالح آن است، و عدم اختلاط دو جسم سيّال در داخل آن، دلالت دارد بر آنكه: داراي مَبدئي غير جسم و جسماني ميباشد. با وجود آنكه خود به خودش متّكي است، نه از داخلش جسمي بيرون آمده است كه خبردهد آن جسم اصلاح امور آن را نموده است، و نه از خارجش جسمي به درون رفته است تا خبر دهد از افسادي كه در آن به وجود آورده است، در حالي كه آن تخممرغ شكافته شده و از آن خارج ميشود همانند رنگهاي طاووس.
و پنهان نيست لُطف نسبت اصلاح به آن چيز خارج شونده، و لطف نسبت إفساد به آن چيز داخل شونده. چون اين حال خروج، شأن و حال اهل دژ و قلعهاي ميباشد كه حافظان آن به شمار ميروند، و حال دخول مال كساني است كه از خارج با قهر و غلبه داخل ميشوند و فساد به بار ميآورند.[4]
بازگشت به فهرست
مباحثهاي ديگر آنحضرت با ديصاني
و ايضاً مجلسي از «أمالي» صدوق از احمد بن عليّ بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن أبي عُمَير، از هِشام بن حكم روايت نموده است كه او گفت: أبو شاكِر ديصاني بر امام ابوعبدالله الصّادق علیه السلام وارد شد و گفت: إنَّكَ أحَدُ النُّجُومِ الزَّوَاهِرِ، وَ كانَ آبَاوُكَ بُدُوراً بَوَاهِرَ، وَ اُمَّهَاتُكَ عَقِيلاَتٍ عَبَاهِرَ، وَ عُنْصُرُكَ مِنْ أكْرَمِ العَنَاصِرِ، وَ إذَا ذُكِرَ الْعُلَماءُ فَبِكَ تُثَنَّي الْخَنَاصِرُ. فَخَبِّرنِي أيُّهَا الْبَحْرُ الْخِضَّمُ الزَّاخِرُ: مَا الدَّلِيلُ عَلَي حَدَثَ [ حُدُوثِ ] الْعَالَمِ؟![5]
«حقّاً و حقيقةً تو يكي از ستارگان درخشان ميباشي، و پدرانت ماههاي شب چهاردهم بودهاند كه با نور افشاني خود بر طبقات ظلمت شب غالب ميشدند، و مادرانت زناني ارجمند و گرامي قبيله بودهاند كه داراي حسن و أخلاق و سرشار از كمال و جمال بودهاند، و بنياد و ريشهات از مُكَرَّمترين بنيادها و خاندانهاست، و چون ذكري از علماء به ميان آيد تو به جهت أفضليّت و أشهريّتت اوّلين از آنها ميباشي! پس خبر بده به من اي درياي پرعطا و بخشش كه همهجا گسترده است و بالا آمده است: دليل بر حدوث عالم چيست؟!
حضرت فرمودند: يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ بِأقْرَبِ الاشيَاءِ!
«بر وجود خداوند كه عالم را احداث نموده است استدلال ميتوان كرد به نزديكترين چيزها!» ديصانّ گفت: مَا هُوَ؟! «چيست آن نزديكترين؟!»
هِشام بن حكم گفت: حضرت امام صادق علیه السلام تخممرغي را طلبيدند و آن را بر كف دست خود نهادند و فرمودند:
هَذَا حِصْنٌ مَلْمُومٌ، دَاخِلُهُ غِرْقِيءٌ رَقيِقٌ، تُطيفُ بِهِ فِضَّةٌ سَائلَةٌ وَ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ، ثُمَّ تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ الطَّاوُوسِ، أدَخَلَهَا شَيْءٌ؟!
«اين قلعهاي است استوار كه اجزايش به هم مربوط و منضمّ ميباشد، و داخل آن پوست نازكي است كه در زير جلد و پوست خارجي آن است كه از آنجا تخم شكافته ميشود و جوجه بيرون ميآيد. داخل اين پوست نازك و رقيق، نقرهاي است سَيَّال و طلائي روان. سپس شكافته ميگردد و از درون آن مثل طاووسي خلقت ميشود. آيا چيزي از خارج داخل آن شده است كه آن را بدين صورت و هيئت بيافريند و بيارايد؟!
ديصاني گفت: نه!
حضرت فرمودند: فَهذَا الدَّلِيلُ عَلَي حَدَثِ [ حُدوثِ ] الْعَالَمِ!
«پس همين دليل بر حدوث عالم است!»
ديصاني گفت: أخْبَرْتَ فَأوْجَزْتَ، وَ قُلْتَ فَأحْسَنْتَ، وَ قَدْ عَلِمْتَ: أنَّا لاَنَقْبَلُ اِلاَّ مَا أدْرَكْنَاهُ بِأبْصَارِنَا، أوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا، أوْ لَمَسْنَاهُ بِأكُفِّنِّا، أوْ شَمَمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا، أوْ ذُقْنَاهُ بِأفْوَاهِنَا، أوْ تُصُوِّرَ فِي الْقُلُوبِ بَيَاناً، وَ اسْتَنْبَطَهُالرِّوايَاتُ إيقَاناً!
«اِخبار نمودي و موجز و مختصر آوردي، و گفتي و نيكو سُفتي، وليكن تو دانستهاي كه ما نميپذيريم مگر آنچه را كه با چشمانمان إدراك كنيم، يا با گوشهايمان بشنويم، يا با كفهايمان لَمس نمائيم، يا با خَيشوممان ببوئيم، يا با دهانهايمان بچشيم، يا در دلها صورت آن روشن گردد، و اخبار و آثار به يقين آن را استنباط نمايد!»
حضرت فرمودند: ذَكَرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ، وَ هِيَ لاَتَنْفَعُ شَيْئاً بِغَيْرِ دَليلٍ كَمَا لاَتُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَيْرِ مِصْبَاحٍ. «تو حواسّ پنجگانه را ذكر كردي در حالي كه آنها بدون دليل ابداً فائدهاي نميبخشند همچنان كه نميتوان راه تاريك را بدون چراغپيمود!»
علاّمة مجلسي در بيان خود آورده است: معني كلام حضرت كه فرموده است: حواسّ بدون دليل ابداً فائدهاي نميبخشند آن است كه حواسّ به خودي خود عاجز هستند و ادراك حواس متوقّف ميباشد بر شرائطي، پس تو چگونه نفي مينمائي آنچه را كه به حسِّ خودت ادراك نكردهاي؟! همان طوري كه چشم اشياء خارجي را بدون چراغ نميبيند. و احتمال دارد كه مراد از دليل، عقل بوده باشد يعني: حواسّ بدون دلالت عقل ثمري ندارند پس عقل مثل چراغ ميباشد براي احساس حواسّ. و تو حكم عقل را معزول كردهاي و دست از عقل فرو شستهاي و فقط بر حكم حواسّ اقتصار نمودهاي! و علاّمة طباطبائي در تعليقه فرمودهاند: بلكه مراد آن است كه حواس فقط داراي ادراك تصوّري هستند، و اما تصديق و حكم از براي عقل ميباشد. (ط)[6]
بازگشت به فهرست
سخرية ابن ابي العوجاء به حجّ و پاسخ امام صادق علیه السلام
و مجلسي از «احتجاج» از عيسي بن يونس روايت نموده است كه او گفت: ابنأبيالْعَوْجاء[7] از تلامذة حسن بصريّ بود، و از مذهب توحيد منحرف گرديد. به وي گفتند: مذهب رفيقت را رها كردي و داخل شدي در چيزي كه نه اصلي دارد و نه حقيقتي!
گفت: مصاحب و رفيق من در افكارش اختلاط و دگرگوني وجود دارد. گاهي معتقد به قَدَر ميباشد، و گاهي به جَبْر. و من چنين نميدانم كه او مذهبي را معتقد باشد كه بر آن دوام بياورد.
ابن أبيالعَوْجَاء وارد مكّه شد از جهت تمرّد و انكار بر عمل حاجيان، و چون مردي خبيث اللِّسان و فاسد الضمير بود، علماء از مجالست و گفتگوي با او كراهت داشتند.
روزي به نزد حضرت أبوعبدالله امام جعفرصادق علیه السلام آمد و در برابر او نشست با جماعتي از همفكران و همقطارانش و گفت: سِرِّ مجالس را بايد پنهان داشت، و كسي كه سرفه گلوي او را گرفته است چارهاي از سرفه كردن ندارد. آيا به من إذن ميدهي تا سخن گويم؟!
حضرت فرمودند: هر چه ميخواهي بگو!
ابن أبي العوجاء گفت: إلَي كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ[8]، و تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ، وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ، وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ كَهَرْوَلَةِ الْبَعِيرِ إذَا نَفَرَ؟!
إنَّ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا وَ قَدَّرَ عَلِمَ أنَّ هَذَا فِعْلٌ أسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيمٍ وَ لاَ ذِينَظَرٍ. فَقُلْ فَاِنَّكَ رَأسُ هَذَا الامْرِ وَ سَنَامُهُ، وَ أبُوكَ اُسُّهُ وَ نِظَامُهُ!
«تا كي اين خرمنگاه را در زير پاي خود ميماليد، و به اين قطعه سنگ پناه ميآوريد، و اين خانهاي را كه از آجر و كلوخ برافراشته گرديده است پرستش مينمائيد، و مانند شتران رميده گرداگرد آن ميجهيد و هَرْوَلَه ميكنيد؟!
كسي كه در اين امر انديشهاش را به كار اندازد و با موازين بسنجد خواهد دانست كه: بنياد گذارنده و تأسيس كنندة اين افعال، غير حكيم بوده است، و صاحب نظر و تدبير نبوده است. اينك پاسخ بده! چرا كه تو سررشته دار و زمامدار آن هستي، و پدرت پايه و اساس و نظام آن بوده است!»
امام صادق علیه السلام در جواب فرمودند: إنَّ مَنْ أضَلَّهُ اللهُ وَ أعْمَي قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ يَسْتَعْذِبْهُ، وَ صَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ يُورِدُهُ مِنَاهِلَ الْهَلَكَةِ ثُمَّ لاَ يُصْدِرُهُ.
وَ هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللهُ بِهِ عِبَادَهُ لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِي إتْيَانِهِ، فَحَثَّهُمْ عَلَي تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ، وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أنْبِيَائِهِ، وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّينَ لَهُ.
فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ، وَ طَرِيقٌ يُوَدِّي إلَي غُفْرَانِهِ، مَنصُوبٌ عَلَي اسْتِوَاءِ الْكَمَالِ، وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلاَلِ. خَلَقَهُ اللهُ قَبْلَ دَحْوِ الارْضِ بِألْفَيْ عَامٍ. فَأحَقُّ مَنْ اُطِيعَ فِيمَا أمَرَ وَ انْتُهِيَ عَمَّا نَهَي عَنْهُ وَ زَجَرَ: اللهُ الْمُنْشِيُ لِلارْوَاحِ وَ الصُّوَرِ.
«كسي كه خداوند او را گمراه نموده است، و چشم بصيرت دلش را كور كردهاست، امر حقّ براي وي وخيم و ثقيل آيد و آن را نپذيرد و بر او گوارا نگردد و آن را شيرين نداند، و شيطان وليّ امر و زمامدار وي خواهد شد كه او را در مزبلههاي عَفِن و آبشخوارهاي آلوده و هلاك كننده به هلاكت ميسپارد و او را از آنجا باز نخواهد گرداند.
و اين خانهاي است كه خداوند بندگانش را به عبادت در برابر آن واداشته است تامقدار فرمانبرداريشان را در آمدن بدان محلّ بيازمايد، پس بندگان را بر تعظيم و زيارت آن برانگيخته است، و آن را جايگاه پيامبران خود، و قبله براي نمازگزاران خودش قرار داده است!
بنابراين، كعبه شعبهاي است از رضوانش، و راهي است كه مودّي ميشود به غفرانش، نصب گرديده شده است بر اعتدال كمال، و مجتمع عظمت و جلال. خداوند آن را پيش از گستردن زمين به دو هزار سال آفريد. لهذا سزاوارترين كسي كه در آنچه امر فرموده است اوامرش را اطاعت كنند، و آنچه نهي كرده است اجتناب و دوري گزينند، خداوند است كه خلقت آفرين ارواح و صورتهاست!»
ابن أبيالعَوْجاء گفت: ذَكَرْتَ اللهَ[9] فَأحَلْتَ عَلَي غَائبٍ!
«اسم خدا را بر زبان آوردي، و حواله بر غائب نمودي!»
حضرت فرمودند: وَيْلَكَ كَيْفَ يَكُونُ غَائباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهدٌ؟! وَ إلَيْهِمْ أقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَسْمَعُ كَلاَمَهُمْ، وَ يَرَي أشْخَاصَهُم، وَ يَعْلَمُ أسْرَارَهُمْ!
«اي واي بر تو! چگونه غائب است آن كس كه آفريدگانش را شاهد و ناظر است؟! و از رگ گردن به ايشان نزديكتر است؟ كلامشان را ميشنود، و هياكلشان را ميبيند، و پنهانيها و اسرارشان را ميداند!»
ابن أبيالعوجاء گفت: فَهُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ؟! ألَيْسَ إذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَكُونُ فِي الارْضِ؟! وَ إذَا كَانَ فِي الارْضِ كَيْفَ يَكُونُ فِي السَّمَاءِ؟
«آيا او در هر مكان ميباشد؟! او هنگامي كه در آسمان است چگونه ميتواند در زمين بوده باشد؟! و هنگامي كه در زمين است چگونه ميتواند در آسمان بوده باشد؟!»
امام صادق علیه السلام به او گفتند: إنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِي إذَا انْتَقَلَ مِنْ مَكَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ وَ خَلاَ مِنْهُ مَكَانٌ، فَلاَيَدْرِي فِي الْمَكَانِ الَّذِي صَارَ إلَيْهِ مَا حَدَثَ فِي المَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ!
فَأمَّا اللهُ الْعَظِيمُ الشَّأنُ الْمَلِكُ الدَّيَّانُ فَلاَيَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَ لاَيَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ، وَ لاَيَكُونُ إلَي مَكَانٍ أقْرَبَ مِنْهُ إلَي مَكَانٍ!
«اين اوصافي كه تو ذكر كردي فقط اوصاف مخلوقي است كه چون از مكاني به جاي دگري انتقاليابد مكاني جديد را حائز ميشود و مكانقديم را خالي مينمايد، بنابراين در اين مكاني كه اينك حيازت كرده است نميداند چه حادثهاي در مكاني كه قبلاً در آنجا بوده است اتّفاق افتاده است.
و اما خداوند عظيم الشأن، پادشاه و سلطان، قاهر ديّان هيچ مكاني از او خالي نيست، و هيچ مكاني هم بدو مشغول نيست، و معقول نيست كه نسبت وي به مكاني نزديكتر از نسبت وي به مكان ديگر باشد.»
و در «أمالي» صدوق نيز با يك سند، و در «علل الشَّرايع» با سند ديگر مثل اين داستان را روايت نمودهاند.
و در «توحيد» صدوق با سند دگري مثل آن را روايت كرده است و در پايانش افزوده است: كه حضرت فرمودند: وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالا´يَاتِ المُحْكَمَةِ، وَ الْبَرَاهِينِ الوَاضِحَةِ، وَ أيَّدَهُ بِنَصْرِهِ، وَ اخْتَارَةُ لَتَبْلِيغِ رِسالَتِهِ، صَدَّقْنا قَوْلَهُ: بِأنَّ رَبَّهُ بَعَثَهُ وَ كَلَّمَهُ.
«و آن به كسي كه خداوند او را با آيات محكمه و براهين واضحه مبعوث فرموده است، و با نصرت خود وي را تأييد نموده، و براي رسالت خود اختيار كرده است، ما كلام را تصديق ميكنيم بر آنكه: پروردگارش او را برانگيخته است و با وحي خويشتن با او تكلّم نموده است!»
پشيمان شدن ابن ابي العوجاء از بحث با آنحضرت
ابن أبيالعَوجاء از جاي خود برخاست و به يارانش گفت: كداميك از شما مرا د درياي اين مرد افكنده است؟! و در روايت ابنوليد آمده است كه: مَنْ ألْقَانِي فِي بَحْرٍ هَذَا؟ سَألْتُكُم أنْ تَلْتَمِسُوا لِي خُمْرَةً فَألْقَيْتُمُونِي عَلَي جَمْرَةٍ!
«كداميك از شما مرا در درياي اين مرد پرتاب كرده است. من از شما خواستم مرا بر حصير حقيري رهبري كنيد و شما مرا بر گل آتشسوزان رهبري نموديد!»
به او گفتند: چرا تو در برابر او حقير بودي؟! گفت: إنَّهُ ابنُ مَن حَلَقَ رُووسَ مَنْ تَرَوْنَ! «او فرزند كسي است كه سرهاي اينان را كه مي بينيد تراشيده است!»
مجلسي در بيان خود آورده است: خُمْرَه با ضمّه به معني حصير صغيري است از برگ درخت خرما. يعني من از شما خواستم كه مرا رهبري كنيد به دشمني كه با وي مانند حصيري بازي كنم، و شما مرا رهبري نموديد و درافكنديد بر قطعة آتش ملتهب!
و در «احتجاج»، طبرسي روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به ابن أبيالعَوجاء گفتند: إنْ يَكُنِ الامْرُ كَمَا تَقُولُ- وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُ - نَجَوْنَا وَ نَجَوْتَ، وَ إنْ لَمْيَكُنِ الامْرُ كَمَا تَقُولُ نَجَوْنَا وَ هَلَكْتَ![10]
«اگر امر طبق گفتار تو بوده باشد - در حالي كه طبق گفتار تو نيست- ما نجات يافتهايم و تو هم نجات يافتهاي، و اگر امر طبق گفتار تو نباشد ما نجات يافتهايم و تو به هلاكت رسيدهاي!»[11]
مجلسي از «خصال» صدوق با سند خود روايت ميكند از هِشام بن سالم از حضرت امام جعفرصادق علیه السلام كه گفت: شنيدم از پدرم كه حديث ميكرد از پدرش علیهما السلام كه: مردي در حضور أميرالمومنين علیه السلام برخاست و گفت: يَا أميرَالمُومِنينَ! بِمَا عَرَفْتَ رَبَّكَ؟!
«اي سيّد و سالار مومنان! خدايت را به چه چيز شناختي؟!»
حضرت فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ،[12] وَ نَقْضِ الْهِمَمِ. لَمَّا أنْ هَمَمْتُ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ هَمِّي. وَ عَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِي. فَعَلِمْتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَيْرِي!
«به گسستن ارادهام و شكستن قصدهايم. زيرا هنگامي كه قصد كردم براي امري او ميان من و قصد من حائل گرديد. و چون اراده نمودم قضاء و قَدَر او با ارادة من مخالفت كرد. بنابراين علم پيدا كردم كه مُدَبِّر من غير از خود من است!»
آن مرد گفت: فَبِمَاذَا شَكَرْتَ نَعْمَاءَهُ؟!
«به چه سبب شكر و سپاس نعمتهاي وي را بجاي آوردي؟!»
حضرت فرمود: نَظَرْتُ إلَيَ بَلاءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّي وَ أبْلَي بِهِ غَيْرِي، فَعَلِمْتُ أنَّه قَدْ أنْعَمَ عَلَيَّ فَشَكَرْتُهُ.
«من نظر نمودم كه او بلائي را از من برگردانيده است و غير مرا بدان بلا مبتلا نموده است. پس دانستم: اوست كه حقّاً بر من نعمت داده است پس شكرش را بجا آوردم.»
آن مرد گفت: به چه علّت لقاي وي را دوست داشتهاي؟!
حضرت فرمود: لَمَّا رَأيْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دِينَ مَلاَئكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبِيَائِهِ، عَلِمْتُ أنَّ الَّذِي أكْرَمَنِي بِهَذَا لَيْسَ يَنْسَاني فَأَجَبَبْتُ لِقَاءَهُ.
«چون كه ديدم او براي من دين ملائكه و رسولان و پيامبرانش را اختيار كرده است، دانستم: آن كس كه مرا بدين امور گرامي داشته است اين طور نيست كه مرا فراموش كند، فلهذا لقايش را دوست داشتم.»
و در «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از حضرت أبوجعفر امام محمّد باقر علیه السلام از پدرشان از جدّشان علیهما السلام مثل اين روايت وارد ميباشد.[13]
و أيضاً در «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن سالم از حضرت أبوعبدالله امام جعفر صادق علیه السلام وارد است كه چون به او گفته شد: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟! قَالَ: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ. عَزَمْتُ فَفَسَخَ عَزْمِي، وَ هَمَمْتُ فَنَقَضَ هَمِّي![14]
و أيضاً مجلسي از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از أحمدبن محسن مِيْثَمي روايت كرده است[15] كه وي گفت: من نزد أبو مَنصور مُتَطَبِّب بودم (كسي كه با علم طبّ كم و بيش آشنائي دارد) و او به من گفت: مردي از رفقاي من گفت: من با ابن أبيالعوجاء وعبدالله بن مُقَفَّع در مسجدالحرام نشسته بوديم. ابن مُقَّفع گفت: اين خلايق را ميبينيد؟! - و با دست خود اشاره به محلّ طواف كرد - مَا مِنْهمْ أحَدٌ اُوجِبُ لَهُ اسْمَ الاِنْسَانِيَّةِ إلاَّ ذَلِكَ الشَّيْخُ الْجَالِسُ - يعني جعفرَ بنَ محمَّد علیهما السلام - فَأمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ و بَهَائِمُ.
«يك نفر از ايشان نيست كه سزاوار اسم انسانيّت باشد مگر آن شيخ نشسته - يعني جعفر بن محمّد علیهما السلام - و اما بقية آنان مردم پست و هرزه و بهائم هستند!»
ابن أبيالعوجاء گفت: چگونه اسم انسان را تنها براي وي لازم شمردي نه براي غيرشان؟!
ابن مُقَفَّع گفت: به جهت آنكه من نزد او چيزي را ديدهام كه در نزد غير او نديدهام!
ابن أبي العوجاء گفت: حتماً بايد آنچه را كه دربارهاش گفتي به آزمايش درآوريم.
ابن مُقَفع گفت: دست از اين كار بردار، زيرا كه من نگرانم از آنچه در دستت داري كه از تو بستاند و عقيدهات را فاسد كند!
ابن أبيالعوجاء به او گفت: اين نظرّية تو نيست، وليكن ترسيدي از آنكه: در نزد من عقيدهات بر آن مكان و منزلتي كه وي را نهادي و توصيفي كه از او نمودي ضعيف گردد!
ابنمُقَفَّع به او گفت: اينك كه تو رأي مرا بر اين محمل پنداشتي برخيز و به سوي او برو و تا جائي كه در قدرت توست سعي كن تا لغزش و خطائي در كلام از تو سرنزند، و عنانت را در مُحاجّه و استدلال رها منما تا او به تو در كلام پايبندي زند و تو را به مرامش تسليم سازد - يا به اسلامت تو را مُلزم و مَنكوب كند -، و هر بضاعتي در استدلال داري به وي عرضه كن خواه به نفع تو باشد و يا به ضررت!
در اين حال ابن أبيالعوجاء برخاست و من با ابنمُقَفَّع بجاي خود مانديم. ابنأبيالعوجاء كه به سوي ما بازگشت گفت: اي پسر مُقَفَّع اين مرد بَشَر نيست. وَ إنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانيٌّ يَتَجَسَّدُ إذَا شَاءَ ظَاهِراً، وَ يَتَرَوَّحُ إذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا!
«و اگر در جهان يك موجود ملكوتي روحاني وجود داشته باشد كه هر وقت ارادهكند، لباس جسم بپوشد و ظاهراً در كالبد و جَسَد درآيد و هر وقت اراده كند، رُوح مجرّد گردد و باطناً در ملكوت باشد، فقط و فقط اين مرد است.»
ابن مُقفّع گفت: چگونه آن طور است كه ميگوئي؟!
ابن أبيالعوجاء گفت: من نزد وي نشستم چون احدي در آنجا غير از من نماند ابتداءً رو كرد به من و گفت: إنْ يَكُنِ الامْرُ عَلَيَ مَا يَقُولُ هَوُلاءِ- وَ هُوَ عَلَي مَا يَقُولُونَ- يَعْنِي أهْلَ الطَّوَافِ، فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ، وَ إنْ يَكُنِ الامْرُ كَمَا تَقُولُونَ - وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ - فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ وَ هُمْ!
«اگر امر بر طبق عقيدة آن جمعيّت باشد- با وجودي كه بر طبق عقيدة آنان است - يعني مردماني كه مشغول طواف كردن هستند، در آن صورت تحقيقاً ايشان به سلامت رفتهاند و شما به هلاكت رسيدهايد! و اگر امر بر طبق عقيدة شما باشد- با وجودي كه چنين نيست - در آن صورت تحقيقاً شما با آنها يكسان خواهيد بود!»
من به او گفتم: خداوند رحمتت كند! ما چه ميگوئيم و آنان چه ميگويند؟! گفتار ما و گفتار آنها يكي است. او گفت: چگونه كلام شما و كلام ايشان يكي است در حالي كه آنها ميگويند: آنان معادي دارند و ثوابي و عقابي، و متعهّد و ملتزمند بر آنكه آسمان خدا دارد و آسمان آباد ميباشد، و شما معتقديد كه آسمان خراب ميباشد و در آن احدي يافت نميگردد؟!
ابن أبيالعوجاء ميگويد: من اين قضيّه و كلام را از وي مغتنم شمرده فوراً به او گفتم:
اينك اگر امر اينچنين است كه تو ميگوئي، پس به چه سبب آن خداوند بر خلائقش ظاهر نشد تا آنان را به پرستش خود دعوت نمايد تا در جميع عالم دو نفر هم يافت نشوند تا در امر عبوديّتش اختلاف كنند؟! و به چه علّت از مخلوقاتش مستور و پنهان شد و به سوي آنان رسولاني را گسيل داشت؟! اگر خداوند خودش دعوت ميكرد و مردم را فراميخواند، زودتر مردم ايمان ميآوردند.
بازگشت به فهرست
ارائه آنحضرت خداوند را به ابن ابي العوجاء در وجودش
او به من گفت: وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ؟ نُشُوءَكَ وَ لَمْتكُنْ، وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ، وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ، وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ، وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ، وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ، وَ رضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ، وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ، وَ حُزْنَكَ بَعْدَ فَرَحَكَ، و فَرَحِكَ بَعْدَ حُزْنِكَ، وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ، و بُغْضَكَ بَعْدَ حَبِّكَ، و عَزْمَكَ بَعْدَ إبَائِكَ، و إبَائَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ، و شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَراهَتَكَ، و كَراهَتِكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ، وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ، وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ، وَ رَجَائَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ، وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ، وَ خَاطِرَكَ بَعْدَ بِمَا لَمْيَكُنْ فِي وَهْمِكَ، وَ عُزُوبَ مَا أنْتَ مُعْتَقِدُهُ مِنْ ذِهْنِكَ.
وَ مَا زَالَ يَعُدُّ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ الَّتِي فِي نَفْسِيَ الَّتِي لاَأدْفَعُهَا حَتَّي ظَنَنْتُ أنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ.[16]
«واي بر تو! چگونه از تو پنهان گرديده است آن كه قدرتش را در وجود خودت بهتو نشان داده است؟! خلقتت را پس از آنكه نبودي، و بزرگيت را پس از كوچكيت، و قوّتت را پس از ضعفت، و ضعفت را پس از قوّتّت، و مرضت را پس از سلامتيت، و سلامتيت را پس از مرضت، و رضايتت را پس از خشمگين شدنت، و خشمگين شدنت را پس از رضايتت، و اندوهت را پس از خوشحاليت، و خوشحاليت را پس از اندوهت، و محبّتت را پس از عداوتت، و عداوتت را پس از محبتت، و ارادهات را بعد از امتناعت، و امتناعت را بعد از ارادهات، و شهوتت را پس از كراهتت، و كراهتت را پس از شهوتت، و ميلت را پس از نگرانيت، و نگرانيت را پس از ميلت، و اميدت را پس از نااميديات، و نااميديات را پس از اميدت، و خاطرهات را به آنچه كه در انديشهات نبود، و از ميان رفتن آنچه كه در ذهنت بدان معتقد بودهاي!
و همينطور پيوسته براي من قدرتهاي او را كه در خود من وجود داشت: آن قدرتهائي كه من نميتوانستم آنها را ناديده به حساب بياورم تا حدّي بر شمرد كه من گمان كردم الا´ن است كه خود خداوند ميان من و او ظاهر گردد.»
و نيز مجلسي از «توحيد» صدوق از دَقّاق از كليني با اسنادش مرفوعاً تا ابن- أبيالعوجاء روايت كرده است كه چون حضرت امام جعفر صادق علیه السلام با او به مكالمه و محاجّه پرداختند ابن أبيالعوجاء فرداي آن روز نيز آمد و در نزد حضرت نشست و ساكت بود و به هيچ سخني زبان نگشود.
حضرت امام أبوعبدالله الصّادق علیه السلام به او گفتند: شايد آمدهاي تا بر همان منوال مكالمات پيشين سخني گوئيم؟!
گفت: آري يابن رسول الله!
حضرت گفتند: بسيار عجيب است كه تو انكار خدا مينمائي و گوئي من پسر رسول خدا هستم!
گفت: عادت مرا بدين گونه سخن و تعارفات واداشته است.
حضرت عالم علیه السلام به او گفتند: چرا سخن نميگوئي چرا حرف نميزني؟
گفت: إجْلاَلاً لَكَ وَ مَهابَهً مَا يَنْطِقُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَإنِّي شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ المُتَكَلِّمينَ فَمَا تَدَاخَلَنِي هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِي مِنْ هَيْبَتِكَ! «به جهت هيبت و جلالي كه تو داري زبان من به سخن گشوده نميشود. من بسياري از علماء را مشاهده نمودهام و با بسياري از متكلّمين به مناظره و بحث پرداختهام، اما هيچ گاه همانند ابّهتي كه از تو به من رسيده است از ايشان نرسيده است!»
بازگشت به فهرست
اثبات خداوند براي ابن ابي العوجاء از راه صنع
حضرت گفتند: آري چنين است، وليكن من سوالي را مطرح ميكنم و تو بر آن التفات كن! آنگاه فرمودند: أمَصْنُوعٌ أنْتَ أوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ؟! «آيا وجودت ساخته شده است يا غير ساخته شده؟!»
عبدالكريم بن أبيالعوجاء گفت: بلكه من غير ساخته شده هستم!
حضرت عالم علیه السلام به وي گفتند: فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ؟!
«براي من توصيف كن كه اگر فرضاً وجودت ساخته شده بود، چطور و چگونه بودي؟!»
عبدالكريم به حال تحيّر مانده، دنبال جواب ميگشت و پيدا نمينمود و شروع كرد به بازي كردن با چوبي كه در برابرش بود و ميگفت: طَوِيلٌ عَرِيضٌ، عَمِيقٌ قَصِيرٌ، مُتَحرِّكٌ سَاكِنٌ.
«داراي طول است. داراي عرض است. داراي عمق است. كوتاه است. متحرّك است. ساكن است.» تمام اين صفتها، صفات مخلوقيّت آن است.
حضرت عالم علیه السلام به وي گفتند: اگر غير از اين صفات، صفتي براي مصنوعات نمييابي، خودت را نيز مصنوع قرار بده، به جهت آنكه در وجود خودت نظير اين امور از حوادث را مييابي!
عَبدالكريم به حضرت گفت: تو مسألهاي را از من پرسيدي كه احدي پيش از تو نپرسيده است، و احدي هم پس از تو از مثل آن نخواهد پرسيد![17]
حضرت أباعبدالله علیه السلام به وي گفتند: فرض كن كه در زمان گذشته از تو چنان مسألهاي پرسيده نشده است، از كجا ميداني كه در زمان آينده پرسيده نگردد؟!
علاوه بر اين، اي عبدالكريم تو گفتار خودت را نقض نمودي! زيرا تو معتقدي كه اشياء در اول أزمنه همگي مساوي و بدون تفاوت بودهاند، پس چگونه در اين سخنت چيزي را مُقَدَّم داشتي و چيزي را مُوَخَّر؟!
سپس به وي گفتند: اي عبدالكريم! من براي مزيد توضيح ميگويم: اگر نزد تو كيسهاي بوده باشد كه در آن جواهرات است، و كسي به تو بگويد: آيا در اين كيسه دينار وجود دارد يا نه؟! تو با آنكه دينار را نديدهاي و به صفات آن دانا نميباشي، آيا ميتواني وجود دينار را از كيسه نفي كني؟!
گفت: نه!
حضرت أبا عبدالله علیه السلام به او گفتند: اين عالم بزرگتر و طويلتر و عريضتر از كيسه است. شايد در عالم چيزي با صفتي باشد كه نتواني در آن مشخّص كني كه صفتش از نوع مصنوعات ميباشد نه از غير مصنوعات!
در اينجا عبدالكريم بن أبي العوجاء محكوم شد و سخنش بريده گشت، و برخي از اصحاب او اسلام اختيار كردند و برخي با عقيدة او همراه بماندند.
ابن أبيالعوجاء روز سوم نيز آمد و گفت: من سوال را واژگونه مينمايم!
حضرت أبو عبدالله علیه السلام به او گفتند: هر چه ميخواهي بپرس!
بازگشت به فهرست
بيان آنحضرت در حدوث عالم و اجسام
او گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟!
حضرت گفتند: من هيچ چيز كوچك و يا بزرگ را نيافتهام مگر آنكه وقتي چيز ديگري را مانند آن به آن مُنْضَم نمايند بزرگتر ميگردد. و اين عبارت است از زوال و انتقال ازحالت اوَّل. و اگر جسم قديم بود زوال و انتقال در آن معقول نبود. زيرا چيزي كه زوال مييابد و از حالي به حال ديگر منتقل ميگردد جايز است كه به وجود آيد و سپس باطل شود.
بنابر اين با وجودش بعد از عدمش داخل در حادثات ميگردد. و فرض وجودش در ازل داخل شدن آن است در قديم. و البتّه صفت ازل با حدوث، و صفت قِدَم با عَدَم در چيز واحد، مجتمع نخواهند گشت!
عبدالكريم گفت: فرض كن كه قبول كردم و دانستم من جاري شدن دو حالت و دو زمان را بر نهج واحد طبق آنچه كه تو ذكر كردي و استدلال نمودي بر حدوث آنها، وليكن اگر اشياء بر همان حالت صغر و كوچكي خود باقي بودند، چگونه ميتوانستي استدلال نمايي بر حدوث آنها؟! حضرت عالم علیه السلام گفتند: سخن تو و استدلال تو روي همين عالم خارج فعلي بود؛ امّا چنانچه اين عالم را برداريم و عالمي ديگر به جاي آن قرار دهيم كه آن از اوَّل بوده است، هيچ چيز دلالتش بر حدوث آن از همين رفع و وضع آن بيشتر نخواهد بود؛ وليكن در عين حال من پاسخت را طبق همين فرضيّهاي كه ميخواهي ما را با آن محكوم نمائي ميدهم، پس ميگوئيم:
اگر اشياء بر همان حالت صِغَر و كوچكيشان باقي بودند، در عالمِ فرض و تصوّر اين طور بودند كه اگر فرضاً به آنها مثل آنها ضميمه ميگشت آنها بزرگتر ميشدند، بنابراين با جواز حكم تغيير بر آنها، از حالت قديمي بودن بيرون ميآيند، به همان گونه كه با تغييرشان داخل در حوادث شدند و از قدمت بيرون آمدند. اي عبدالكريم چيزي براي تو از عالم اجسام پشت سرت باقي نماند!
عبد الكـريم بن أبيالعوجاء در اين مكالمه نيز منكوب و مخذول و بيچاره گشت.
هنگامي كه در سال بعد با حضرت در حرم مكّه برخورد كرد بعضي از شيعيان حضرت به او گفتند: ابن أبيالعوجاء اسلام اختيار كرده است.
حضرت فرمودند: وي كورتر است از اين برگشت، او اسلام اختيار نميكند! چون چشمش به حضرت افتاد گفت: سَيِّدي و مَوْلاَيَ! «اي سيّد و سالار من! و اي آقا و صاحب اختيار من!»
حضرت به او گفتند: انگيزهات بر آمدن به اينجا محلِّ طَواف و حَجّ چه بوده است؟!
او گفت: عَادَةُ الْجَسَدِ، وَ سُنَّةُ الْبَلَدِ، وَ لِنَبْصُرْ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْجُنُونِ وَالْحَلْقِ وَ رَمْيِ الْحِجَارَةِ!
«عادت جسماني ما، و سُنَّت و رويّة مردمان شهر، و ديگر آنكه مشاهده كنيم آن نحو ديوانگي و سر تراشيدن و پرتاب كردن سنگ را كه مردم انجام ميدهند!»
حضرت گفتند: اي عبدالكريم! تو هنوز بر سركشي و گمراهي خود ايستادگي داري!
ابن أبيالعوجاء خواست در اينجا باز سرگفتگو و بحث را باز كند كه حضرت گفتند: لاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ[18]. «در حجّ جدال جايز نيست.» و رِداي خود را از دست او بيرون آورده و تكان دادند و گفتند: إنْ يَكُنِ الامْرُ كَمَا تَقُولُ - وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُ- نَجَوْنَا وَ نَجَوْتُ! وَ إنْ يَكُنِ الامْرُ كَمَا نَقُولُ - وَ هُوَ كَمَا نَقُولُ - نَجَوْنَا وَ هَلَكْتَ!
«اگر امر مانند آن بوده باشد كه تو ميگوئي - در صورتي كه چنان نيست- ما و تو هر دو نجات پيدا نمودهايم (و در نجات مساوي هستيم). و اگر امر مانند آن بوده باشد كه ما ميگوئيم - در صورتي كه چنين است - ما نجات پيدا نمودهايم و تو هلاك شدهاي!»
عبدالكريم رو به اطرافيانش كرد و گفت: من در جوف خودم حرارتي يافتم! مرا برگردانيد. او را برگردانيدند و مُرد. خدايش رحمت نكند.
در «احتجاج» طبرسي بعض اين حديث را مرسلاً روايت نموده است.
مجلسي در تحت عنوان «تَنْوِيرٌ» شرح بالنّسبة مفصّلي راجع به اين حديث بيان كرده است.[19]
بازگشت به فهرست
منكوب شدن ابن ابي العوجاء در بحثي ديگر با آنحضرت علیه السلام
و همچنين مجلسي از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از مَروان بن مسلم روايت نموده است كه گفت: ابن أبيالعوجاء بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شد گفت: آيا تو چنين اعتقاد نداري كه خداوند خالق تمام اشياء است؟! حضرت فرمود: چرا!
وي گفت: من نيز خلق مينمايم. حضرت فرمود: چگونه خلق ميكني؟!
وي گفت: در جائي غائط ميريزم و سپس درنگ ميكنم، آن غائط تبديل به كرمهائي ميشود. بنابراين من هستم كه آن جنبندگان را آفريدهام.
حضرت علیه السلام فرمود: آيا خالق از مقدار و خصوصيّات مخلوقش اطّلاع ندارد؟!
وي گفت: چرا! حضرت فرمود: آيا تو ميداني مذكّر آن كرمها كدام است و مونّثشان كدام؟! و آيا ميداني مقدار عمرشان چقدر است؟! وي ساكت شد[20].
و أيضاً مجلسي از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روايت نموده است كه فرمود: مَا خَلَقَ اللهُ خَلْقاً أصْغَرَ مِنَ الْبَعُوضِ، وَ الْجِرجِسُ أصْغَرُ مِنَ الْبَعُوضِ، وَ الَّذِي يُسَمُّونَهُ الْوَلَغَ أصْغَرُ مِنَ الْجِرْجِسِ، وَ مَا فِي الْفِيلِ شَيْءٌ إلاَّ وَ فِيهِ مِثْلُهُ، وَ فُضِّلَ عَلَي الْفِيلِ بِالْجَنَاحَيْنِ.
«خداوند مخلوقي را نيافريده است كه از پشّه كوچكتربوده باشد، و جِرْجِس از پشّه كوچكتر است، و آنچه كه مردم آن را «وَلَغ» مينامند از جِرجِس كوچكتر ميباشد، و با اين وجود در فيل (درشتترين حيوانات) چيزي وجود ندارد مگر آنكه مثل آن در وَلَـغ وجـود دارد، و تازه با دو بالي كه دارد از فيل برتر است.»[21]
مجلسي در بيان خود گفته است: فيروز آبادي گويد: جِرْجِس با كسره، به پشّههاي كوچك گويند - انتهي. تا آنكه گويد: وَلَغ در اينجا با غين معجمه است و در «كافي» با عين مهمله ضبط نموده است. و هر دو تاي اين لفظ در كتب لغتي كه نزد ما وجود دارد ذكر نشده است. و ظاهراً آن نيز نوعي از پشّه ميباشد.
و غرض حضرت از اين سخن، بيان كمال قدرت حقّ متعال ميباشد. زيرا اِعمال قدرت در خلقت اشياء كوچك بيشتر و ظاهرتر است از اِعمال قدرت در خلقت اشياء بزرگ، به طوري كه اين امر معروف و مشهور ميباشد در ميان صنعتگران از بنيآدم ومخلوقين خدا. فَتَبَارَكَ اللهُ أحْسَنُ الْخَالِقِينَ.[22]
حضرت اُستادنا الافخم الاعظم علاّمة طباطبائي در تعليقة خود بر اين توضيح و تعليل مجلسي فرمودهاند: اين امر به حسب لطف و دقّت است، و گويا امام علیه السلام دراين مقام بودهاند. و امَّا به حسب قدرت، امر بر عكس ميباشد، از جهت وِفق دادن ذرّات، و به وديعت نهادن قواي عظيمة هائله و مهيب. خداوند تعالي ميفرمايد: لَخَلْقُ السَّمو'اتِ وَالارضِ أكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ. (المومن:57) (ط)[23]
«تحقيقاً خلقت آسمانهاو زمين بزرگتر است از خلقت انسان، وليكن اكثر مردم نميدانند.»
بازگشت به فهرست
اثبات وجود خدا براي ديصاني از راه نظر در وجود
و نيز مجلسي از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن حَكَم روايت كرده است كه او گفت: أبوشاكِر ديصاني به من گفت: من در مسألهاي مشكلي دارم، تو از صاحبت اجازه بگير تا از او بپرسم. زيرا من از جماعتي از علماء پرسيدم و پاسخ قاطعي به من ندادهاند!
من به وي گفتم: آيا إمكان دارد براي تو كه آن را با من مطرح كني، شايد در نزد من پاسخي كه مورد پسند تو باشد يافت گردد.
او گفت: من دوست دارم كه اين إشكال را بر أبوعبدالله علیه السلام بيفكنم!
هِشام ميگويد: من از حضرت براي وي استيذان نمودم و وارد شد و به حضرت گفت: آيا به من اجازة پرسش ميدهي؟! حضرت به او فرمودند: از هرچه ميخواهي بپرس! أبوشاكر گفت: دليل بر آنكه تو صانع و سازندهاي داري چيست؟!
حضرت فرمودند: چون من به خودم رجوع كردم ديدم كه هستي من از يكي 0ازدو جهت بيرون نميتواند باشد: يا اينكه من آن را به وجود آوردم (و يا غير من).اگر من آن را ايجاد كرده باشم، اين از يكي از دو صورت خارج نيست: يا من دروقتي كه آن موجود بوده است آن را ايجاد كردهام، و يا در وقتي كه معدوم بوده است؟!
اگر من در حال وجود آن، آن رابه وجود آوردهام ديگر با فرض وجود آن، من از ايجاد آن مستغني بودهام. و اگر من در حال عدمِ آن، آن را به وجود آوردهام، تو ميداني كه چيز معدوم قدرت بر ايجاد چيزي ندارد! بنابر اين شقّ سوم ثابت گرديد، و آن اين است كه من صانع و سازندهاي دارم و اوست اللهُ رَبُّ الْعَالَمين. أبوشاكر برخاست و جوابي نداد.
مجلسي در بيان خود گفته است: اين برهان متين است، و مبني است بر آنكه تأثير و ايجاد متوقّف است بر وجود موثّر و موجِد. و ضرورت وِجدانيّه حاكم است به حقّيّت آن، و براي عقل مجالي در انكار آن نيست.[24]
بازگشت به فهرست
مباحثة آنحضرت با زنديق مصري
و همچنين مجلسي روايت كرده است از «توحيد» صدوق با سند متّصل خود از هِشام بن حَكَم كه گفت: زنديقي در مصر بود، چون صِيت علم امام صادق علیه السلام به وي رسيد، از مصر به سوي مدينه حركت كرد تا با وي ملاقات و مناظره كند. حضرت را در مدينه نيافت. به وي گفتند: امام در مكّه ميباشد. زنديق به سمت مكّه رهسپار گشت، و ما با حضرت صادق علیه السلام بوديم كه زنديق به ما نزديك شد.
ما با حضرت امام علیه السلام در حال طواف بوديم كه زنديق كتفش را بر كتف حضرت زد. حضرت به وي گفتند: اسمت چيست؟! گفت: اسمم عبدالمَلِك است.
حضرت گفتند: كنيهات چيست؟ گفت: كنيهام أبوعبدالله است.
حضرت به او گفتند: آن مَلِكي كه تو بندة او هستي كيست؟! آيا از پادشهان آسمان ميباشد يا از پادشهان زمين؟! و همچنين به من خبر بده از پسرت، آيا وي بندة خداي آسمان ميباشد يا بندة خداي زمين؟! وي ساكت شد.
حضرت به او گفتند: قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ! «بگو هر چه ميخواهي كه مغلوب خواهي شد!»
هِشام ميگويد: من به زنديق گفتم: آيا پاسخ او را طبق گفتارش ردّ نميكني؟!
زنديق اين پيشنهاد و گفتار مرا تقبيح نمود. حضرت به او گفتند: چون از طواف فارغ گشتم به سوي ما بيا! و چون حضرت از طواف فارغ آمد زنديق به حضـورش آمد و در مقابلش نشست و ما همگي در نزد امام اجتماع كرده بوديم.
حضرت امامصادق علیه السلام به زنديق گفتند: آيا ميداني كه زمين زيري دارد و زبري؟!
گفت: آري! حضرت گفتند: آيا در زير آن رفتهاي؟! گفت: نه!
حضرت گفتند: آيا ميداني كه در زير زمين چيست؟!
گفت: نميدانم مگر آنكه گمان دارم در زير زمين چيزي وجود ندارد.
حضرت گفتند: گمان عجز است تا مادامي كه به حدِّ يقين نرسيدهاي!
حضرت گفتند: آيا به بالاي آسمان رفتهاي؟! گفت: نه. حضرت گفتند: آي ميداني كه در بالاي آسمان چيست؟ گفت: نه! حضرت فرمود: بسيار عجيب است از تو كه به مشرق عالم نرسيدهاي، و به مغرب عالم نرسيدهاي، و در زير زمين پائين نرفتهاي، و به سوي آسمان بالا نيامدهاي، و از آنجا تجاوز ننمودهاي كه بشناسي مخلوقات آنجا را و معذلك إنكار ميكني آنچه را كه در آنجا ميباشد! و آيا معقول است كه مرد عاقل چيزي را كه نميداند إنكار نمايد؟!
زنديق گفت: مانند اين دليل هيچ كس غير از تو براي من اقامه نكرده است! حضرت گفتند: بنابر اين تو در شكّ ميباشي! شايد او باشد و شايد او نباشد! زنديق گفت: شايد آن باشد.
حضرت گفتند: اي مرد! كسي كه نميداند نميتواند بر كسي كه ميداند حُجَّتي را اقامه كند، بنابر اين مرد جاهل حجَّتي ندارد. اي برادر مصري من! بدان كه ما ابداً در خداوند شكّ نداريم. آيا نميبيني كه: خورشيد و ماه، و شب و روز پيوسته داخل ميگردند. آنها محلّي ندارند مگر مكان خودشان را. اگر قدرت داشتند بروند و برنگردند پس چرا برميگردند؟!
اگر آنها مُضطرّ و مجبور نبودند پس به چه علّت شب روز نميگردد؟ و روز شب نميگردد؟! سوگند به خداوند اي برادر مصري من! مضطرَّند به دوامشان. و آن كس كه آنها را مضطرّ نموده است از آنها حكيمتر و بزرگتر ميباشد.
زنديق گفت: راست گفتي!
سپس حضرت امام صادق علیه السلام گفتند: اي برادر مصري من! آنچه كه شما به دنبالش ميرويد و در خيال و پندار خود دهرش ميدانيد، اگر آن دهر مردم را ميبرد چرا برنميگرداند؟! و اگر مردم را برميگرداند چرا آنها را نميبرد؟ اي برادر مصري من! خلايق و مردمان در رفتن و آمدن مضطرّ ميباشند. آسمان برافراشته است و زمين فروهشته، چرا آسمان بر زمين نميافتد؟ و چرا زمين بر بالاي طبقاتش فرو نميريزد؟! چرا آسمان و زمين يكديگر را جذب نمينمايند؟! و چرا آنها افرادي را كه بر روي آنها ميباشند به خود نميچسبانند؟!
زنديق گفت: آنها را قسم به خداوند كه پروردگارشان و سَيِّد و سالارشان نگه داشته است. در اين حال زنديق به دست حضرت ابوعبدالله علیه السلام ايمان آورد.
حُمْران بن أعْيَن گفت: فدايت شوم! اگر زنادقة عصر بر دست تو ايمان بياورند پس قبلاً كفّار و مشركان هم بر دست پدرت ايمان آورده اند.
مومني كه به دست حضرت ايمان آورد گفت: مرا از شاگردانت قرار بده!
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به هِشام بن حَكم گفتند: او را به سوي خود برگير و تعليم بده! هِشام وي را تعليم داد. وي معلّم اهل مصر و اهل شام شد، و طهارتش نيكو گرديد، به طوري كه حضرت امام علیه السلام از وي راضي بودند.[25]
مجلسي از «احتجاج» طبرسي از هشام بن حكَم مثل اين حديث را روايت كرده است. و پس از آن در شرح آن تحت عنوان «ايضاحٌ» بيان و تفصيلي بالنِّسبة مهمّ ذكر نموده است و در پايانش گفته است: تفصيل قول در شرح اين اخبار غامضه مقامي ديگر را اقتضا دارد و در اين كتاب فقط ما اشارهاي نمودهايم به اميد تبصّر صاحبان اذهان ثاقبه از صاحبان خرد، و انشاءالله تعالي بَسط كلام را دربارة آنها در كتاب «مِرْآةُ الْعُقُول» خواهيم داد[26].
بازگشت به فهرست
كتاب توحيد مفضل و سند آن
«كتاب توحيد مُفَضَّل و كتاب إهْليلَجَه منسوب به مولانا»
«الامام جعفر بن محمد الصّادق عليهماافضل الصّلوة و السّلام»[27]
و غير او شهادت داده اند، و نيز ضرري نميرساند ضعف محمّد بن سنان و مفَضَّل، زيرا حكم به ضعفشان ممنوع است، بلكه از اخبار كثيرهاي علوّ قدرشان و جلالتشان ظاهر شده است. با اينكه متن آن دو خبر دو شاهد صدق بر صحتشان مي باشند. و ايضاً آن دو خبر مشتملند بر براهيني كه علم بهم رسانيدن از آنها متوقّف بر صحّت خبر نيست.
بازگشت به فهرست
بيان علامة طباطبائي در سند خبر توحيد مفضل
حضرت اُستادنا الاكرم علاَّمة طباطبائي - قدّس الله تربته - در تعليقة خود بر عبارت مجلسي بر صحّت خبر چنين آوردهاند: امّا متن خبر اوّل كه مشتهر است به توحيد مفضَّل مطابق است با جُلِّ اخبار مرويّة از ائمّة اهل البيت: كه مطابق است با معارف كتاب الله العزيز، و ادلّهاي كه اين خبر بر آن اشتمال دارد براهيني هستند تامّ و تمام، و غباري از ايراد و اشكال بر چهرهاش نمينشيند.
و اما خبر اهليلجه محصّل آن اثبات حجيّت حكم عقل ميباشد، و عدم كفايت حسّ در احكام، و اثبات وجود صانع از طريق سببيّت، و اثبات وحدت صانع از طريق اتّصال تدبير. و در اين امور ابداً شكّي و ترديدي نمي باشد نه از جهت حكم عقل، و نه از جهت مطابقيّت آن با ساير ادلّة نقليّه، مگر آنكه مشتمل است بر تفاصيلي كه شاهدي بر آنها از احكام نقليّه و عقليّه نداريم. بلكه مطلب در آنها برعكس ميباشد، مثل اشتمال آن خبر بر آنكه علوم هيئت و احكام نجوم مستند به وحي خدائي هستند. و همچنين علم طبّ و قرابادين (داروشناسي) استناد به وحي دارند. و در اينجا استدلال نموده است بر آنكه انسان واحد قدرت بر اين تتبّع عظيم و تجارب وسيع را ندارد.
در حالي كه ميدانيم: آن علوم استناد دارند به رَصَدهاي بسيار، و محاسبات علميّه و تجربههاي ممتدّه از اُمَّتهاي مختلفه در أعصار و قرون طويله كه همگي آنها برروي هم انباشته و متراكم شدند و به صورت فنّي درآمدند كه نتيجه و حاصل آن مجاهدتهاي عظيمه بوده است.
و دليل بر اين گفتار آن است كه نهضت علمي أخير، دو علم طبّ و هيئت را در قالب جديدي ريخت كه از آن قالب قديمياش به مقدار غير قابل إحصاء و شمارش، وسيعتر و گستردهتر ميباشد و ميدانيم كه: استنادشان فقط به رَصَدْها تجربه ها و محاسبههاي علميّه است.
و همچنين علومي نظير علم هيئت و طبّ مانند علم شيمي و طبيعيّات و علم گياه شناسي و حيوان شناسي و غير ذلك كه بسيار گستردهتر و وسيعتر گرديدهاند. آري ممكن است استناد أصل علم طبّ و هيئت به وَحْي و بيان پيامبر بوده باشد.
و از جمله چيزهائي كه خبر اهليلجه بر آن مشتمل است آن است كه درياها هميشه بدون زياده و نقصان باقي هستند و دائماً بر يك حال مساوي و يكسان بوده و خواهند بود، با آنكه تغييرات كلّي در آنها امروزه از امور واضحه محسوب ميشود، و علاوه بر اين كتاب و سُنَّت با اين تغييرات مساعد است.
و آنچه را كه من گمان دارم - و الله أعلم- اصل خبر از آن اخباري است كه از حضرت امام صادق علیه السلام صادر شده است، وليكن از تصرّفِ تصرّف كنندگان محفوظ نمانده است. در آن زيادتيهائي و نقيصههائي را اعمال نمودهاند كه آن را از استقامت اصلي خود خارج كرده است. و شاهد بر اين نظريّه، نسخههاي مختلفة عجيبهاي است كه مُصَنِّف؛ آنها را نقل مينمايد. به علّت آنكه نسخهها ممكن است در يك كلمه و دو كلمه، و يك جمله و دو جمله با هم اختلاف داشته باشند به جهت سهو كردن راوي در ضَبْط آن، و يا سهو كاتب در استنساخ آن؛ و اما اختلاف به مقدار يك ورقه و دو ورقه، و پنجاه سطر و يكصد سطر، جدّاً مستبعد به نظر ميرسد مگر آنكه مستند به تصرّف عمدي بوده باشد. و از آنچه كه شاهد بر كلام ما ميباشد مندمج بودن مطلب و مشكل بودن بيان و گفتار است كه در اوائل خبر و اواسط آن مشاهده ميگردد. وَاللهُ أعلم. (ط)[28]
مجلسي روايت توحيد را از محمّد بن سنان از مفضَّل بن عمر روايت ميكند كه وي ميگويد: روزي من در روضة مسجد پيامبر ميان قبر و منبر بعد از عصر نشسته بودم؛ تا ميرسد بدينجاكه: ابن أبيالعوجاء به رفيقش ميگويد دَعْ ذِكْرَ مُحَمَّدٍ- صلی الله علیه وآله وسلّم - فَقَدْ تَحَيَّرَ فِيهِ عَقْلِي، وَ ضَلَّ فِي أمْرِهِ فِكْرِي، وَحَدِّثْنَا فِي ذِكْرِ الاصْلِ الَّذِي يُمْشَي بِهِ!
ثُمَّ ذَكَرَ ابْتِدَاءَ الاشْيَاءِ وَ زَعَمَ أنَّ ذَلِكَ بِاِهْمَالٍ لاَ صَنْعَةَ فِيهِ وَ لاَ تَقْدِيرَ، وَ لاَ صَانِعَ لَهُ وَ لاَ مُدَبِّرَ، بَلِ الاشْيَاءُ تَتَكَوَّنُ مِنْ ذَاتِهَا بِلاَمُدَبِّرٍ، وَ عَلَي هَذَا كَانَتِ الدُّنْيَا لَمْتَزَلْ وَ لاَتَزَالُ!
« واگذار سخن دربارة محمد - صلی الله علیه وآله وسلّم - زيرا تحقيقاً عقل من راجع به او متحيّر گرديده است، و فكر من در امر او گم شده است، و با ما در اصلي كه در جريان ميباشد گفتگو كن!
و پس از آن بيان كرد ابتداي اشياء را و معتقد بود كه آن با اهمال صورت گرفته است و در آن دست صانع و تقدير در كار نبوده است، بلكه اشياء بدون مُدَبِّر خود به خود تكوّن يافته و موجود شدهاند، و بر اين منوال از ازل دنيا بوده است و تا ابد خواهد بود.»
مُفَضَّل ميگويد: من از شدّت غضب و غيظ و نهايت خشم نتوانستم خويشتنداري نمايم وگفتم: اي دشمن خدا!در دينخدا الحاد ورزيدي وباري - جلّ قدسه- را كه تو را آفريده است و در نيكوترين قوام و بنيان آفريده است انكار كردي، آن خدائي كه تو را بر أتمّ و أكمل صورتها صورت بندي نمود، و در احوال مختلفهاي از حالي به حالي منتقل كرد تا بدين حالت فعلي تو را درآورد.
بنابراين اگر در خودت تفكّر كني، و آن احساس لطيف درونت بدون دغدغه با تو از درِ صدق و راستي درآيد تحقيقاً بدون شكّ و شبهه دلائل ربوبيّت و آثار قيام صنعت پروردگارت را در خودت خواهي نگريست، و شواهد ربوبيّت او - جَلَّ و تقدَّس - را در آفرينشت به طور وضوح خواهي يافت، و براهين و أدلّة وي را براي خودت آشكارا و ظاهر خواهي ديد!
ابن أبيالعَوْجاء گفت: يَا هَذَا إنْ كُنْتَ مِنْ أهْلِ الْكَلاَمِ كَلَّمْنَاكَ، فَإنْ ثَبَتَ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعْنَاكَ. وَ إنْ لَمْتَكُنْ مِنْهُمْ فَلاَ كَلاَمَ لَكَ!
وَ إنْ كُنْتَ مِنْ أصْحَابِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ فَمَا هَكَذَا يُخَاطِبُنَا، وَ لاَ بِمِثْلِ دَلِيلِكَ يُجَادِلُنَا. وَ لَقَدْ سَمِعَ مِنْ كَلاَمِنَا أكْثَرَ مِمَّا سَمِعْتَ، فَمَا أفْحَشَ فِي خِطَابِنَا، و لاَتَعدَّي فِي جَوَابِنَا.
وَ إنَّهُ لَلْحَلِيمُ الرَّزِينُ الْعَاقِلُ الرَّصِينُ، لاَيَعْتَرِيهِ خُرْقٌ وَ لاَ طَيْشٌ وَ لاَ نَزْقٌ. وَ يَسْمَعُ كَلاَمَنَا وَ يُصْغِي إلَيْنَا وَ يَسْتَعْرِفُ حُجَّتَنَا حَتَّي اسْتَفْرَغْنَا مَا عِنْدَنَا وَ ظَنَنَّا أنَّا قَدْ قَطَعْنَاهُ أدْحَضَ حُجَّتَنَا بِكَلاَمٍ يَسِيرٍ وَ خِطَابٍ قَصِيرٍ يُلْزِمُنَا بِهِ الْحُجَّةَ، وَ يَقْطَعُ العُذْرَ، وَ لاَنَسْتَطِيعُ لِجَوَابِهِ رَدًّا. فَإنْ كُنْتَ مِنْ أصْحَابِهِ فَخَاطِبْنَا بِمِثْلِ خِطَابِهِ!
«اي مرد! اگر تو از اهل كلام ميباشي به طريق متكلّمين با تو بحث كنيم، پس اگر براي تو حجّتي به ثبوت پيوست از نظريّهات پيروي مينمائيم. و اگر از متكلّمين نيستي با تو بحثي نداريم!
و اگر از اصحاب جعفربن محمّد ميباشي او بدينگونه با ما مخاطبه نمينمايد، و به مانند دليل تو با ما مجادله نميكند. وي بيشتر از آنچه تو از ما شنيدهاي شنيده است امّا در پاسخ زبان به زشتي نگشوده است، و در جواب ما از حدّ منطق و انصاف تجاوز ننموده است